کاربردهای وصال
-
هر دل که ز عشق توست خالی
از حلقه وصل تو برون باد
-
طمع به قند وصال تو حد ما نبود
حوالتم به لب لعل همچو شکر کن
-
وصال دوستان روزی ما نیست
بخوان حافظ غزل های فراقی
-
دستارچه ای پیشکشش کردم گفت
وصلم طلبی زهی خیالی که توراست
-
اول به وفا می وصالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد
-
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوستر از جان ماست
-
برو سعدی که کوی وصل جانان
نه بازاریست کان جا قدر جان هست
-
هر شبی روزی و هر روز زوالی دارد
شب وصل من و معشوق مرا آخر نیست
-
بی بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت
بی مایه زبون باشد هر چند که بستیزد
-
قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر
مانده آسوده بخسبد چو به منزل برود
-
گر بپرد مرغ وصلت در هوای بخت من
وه که آن ساعت ز شادی چارپر گردم چو تیر
-
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه می پرسی که روز وصل حیرانم
-
چشم وصال بینان چشمیست بر هدایت
سری که باشد او را در هر بصر نباشد
-
با وصل نمی پیچم وز هجر نمی نالم
حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم
-
دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ
یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم
-
سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست
-
دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد
-
گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم
تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم
-
گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید که خاک درگه اهل هنر شوی
-
من خرقه فکنده ام ز عشقت
باشد که به وصل تو زنم چنگ
-
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه به وصل می رسانی نه به قتل می رهانی
-
وصال حضرت جان آفرین مبارک باد
که دیر و زود فراق اوفتد درین اوصال
-
قفا خورند و ملامت برند و خوش باشند
شب فراق به امید بامداد وصال
-
وعده دیدار هر کسی به قیامت
لیلة الاسری شب وصال محمد
-
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
-
سال وصال با او یک روز بود گویی
و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی
-
سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست
هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست
-
مرا به روز قیامت مگر حساب نباشد
که هجر و وصل تو دیدم چه جای موت و اعادت
-
تیره زلفا بادهٔ روشن کجاست
دیر وصلا رطل مرد افکن کجاست
-
ز عشق و وصل و هجر و عهد و پیوند
تو حرفی خواندی و من دفتری چند
-
ترا کرد آرزوی وصل خرسند
مرا هجران گسست از هم رگ و بند