وصال

وصال
وصل
رسیدن به معشوق
وصال نزد سالکان، مقام وحدت است. وصال نزد عرفا، مرادف با وَصْل و اتصال است.
1

کاربردهای وصال

  • هر دل که ز عشق توست خالی

    از حلقه وصل تو برون باد

  • طمع به قند وصال تو حد ما نبود

    حوالتم به لب لعل همچو شکر کن

  • وصال دوستان روزی ما نیست

    بخوان حافظ غزل های فراقی

  • دستارچه ای پیشکشش کردم گفت

    وصلم طلبی زهی خیالی که توراست

  • اول به وفا می وصالم درداد

    چون مست شدم جام جفا را سرداد

  • گر برود جان ما در طلب وصل دوست

    حیف نباشد که دوست دوستر از جان ماست

  • برو سعدی که کوی وصل جانان

    نه بازاریست کان جا قدر جان هست

  • هر شبی روزی و هر روز زوالی دارد

    شب وصل من و معشوق مرا آخر نیست

  • بی بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت

    بی مایه زبون باشد هر چند که بستیزد

  • قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر

    مانده آسوده بخسبد چو به منزل برود

  • گر بپرد مرغ وصلت در هوای بخت من

    وه که آن ساعت ز شادی چارپر گردم چو تیر

  • مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی

    شب هجرم چه می پرسی که روز وصل حیرانم

  • چشم وصال بینان چشمیست بر هدایت

    سری که باشد او را در هر بصر نباشد

  • با وصل نمی پیچم وز هجر نمی نالم

    حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم

  • دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ

    یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم

  • سعدی خیال بیهده بستی امید وصل

    هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست

  • دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی

    که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد

  • گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم

    تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم

  • گر در سرت هوای وصال است حافظا

    باید که خاک درگه اهل هنر شوی

  • من خرقه فکنده ام ز عشقت

    باشد که به وصل تو زنم چنگ

  • دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد

    نه به وصل می رسانی نه به قتل می رهانی

  • وصال حضرت جان آفرین مبارک باد

    که دیر و زود فراق اوفتد درین اوصال

  • قفا خورند و ملامت برند و خوش باشند

    شب فراق به امید بامداد وصال

  • وعده دیدار هر کسی به قیامت

    لیلة الاسری شب وصال محمد

  • هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی

    الا بر آن که دارد با دلبری وصالی

  • سال وصال با او یک روز بود گویی

    و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی

  • سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست

    هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست

  • مرا به روز قیامت مگر حساب نباشد

    که هجر و وصل تو دیدم چه جای موت و اعادت

  • تیره زلفا بادهٔ روشن کجاست

    دیر وصلا رطل مرد افکن کجاست

  • ز عشق و وصل و هجر و عهد و پیوند

    تو حرفی خواندی و من دفتری چند

  • ترا کرد آرزوی وصل خرسند

    مرا هجران گسست از هم رگ و بند