-
-
هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد
-
هوشیار کسی است که از عشق دوری کند، این خلق و خویی که من دارم، با عقل سازگاری ندارد.
-
-
-
آن کس که دلی دارد آراسته معنی
گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد
-
هر کس که دلش جایگاه حقیقت است، اگر کل دنیا و آخرت را داشته باشد، همه را نثار یک نفر میکند.
-
-
-
گر سیل عقاب آید شوریده نیندیشد
ور تیر بلا بارد دیوانه نپرهیزد
-
اگر شکنجه و عذاب به صورت سیل نازل شود، انسان شیفته نمیترسد. اگر بلا همچون تیر بر سر ببارد، انسان دیوانه از آن دوری نمیکند.
-
-
-
آخر نه منم تنها در بادیه سودا
عشق لب شیرینت بس شور برانگیزد
-
آخر من دراین بیابان شوریدگی تنها نیستم؛ عشق لب شیرین تو شور بسیاری به پا میکند.
-
-
-
بی بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت
بی مایه زبون باشد هر چند که بستیزد
-
من که بیاقبال هستم چه ترفندی به کار ببرم تا از دیدار تو برخوردار شوم؟ آنکه بنیهای نداشته باشد، هر چقدر هم که تلاش کند، آخرش توسریخور میشود.
-
-
-
فضلست اگرم خوانی عدلست اگرم رانی
قدر تو نداند آن کز زجر تو بگریزد
-
اگر مرا صدا بزنی، به من لطف کردهای. اگر من را از خود برانی، عدالت را اجرا کردهای. کسی که از آزار تو فرار میکند، قدرشناس تو نیست.
-
-
-
تا دل به تو پیوستم راه همه دربستم
جایی که تو بنشینی بس فتنه که برخیزد
-
از زمانی که دلداده تو شدم، جلوی ورود دیگران (به دلم) را گرفتم. آنجایی که تو مینشینی، آشوب زیادی به پا میشود.
-
-
-
سعدی نظر از رویت کوته نکند هرگز
ور روی بگردانی در دامنت آویزد
-
سعدی هرگز نظر از چهره تو برنمیدارد. اگر رویت از او برگردانی، به پایت میافتد.
-
هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/هشیار-کسی-باید-کز-عشق-بپرهیزد
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)
شوریده
- شوریده
- آشفته
- عاشق
- دیوانه
عقاب
- عِقاب
- شکنجه، عذاب
سودا
- سودا
- نام خلطی از اخلاط چهارگانه و به طور مجازی به معنی شیدایی و دیوانگی است چرا که بر طبق طب سنتی، چنانچه مقدار سودا از حد بگذرد، جنون پدید میآید.
- خیال خام، خیال باطل
- سیاه
- داد و ستد، معامله، خرید و فروش
بادیه
- بادیه
- بادیة
- صحرا، بیابان
- جام بزرگ شراب
زبون
- زبون
- حقیر، بی مقدار، خوار، زیردست
وصلت
- وصال
- وصل
- رسیدن به معشوق
- وصال نزد سالکان، مقام وحدت است. وصال نزد عرفا، مرادف با وَصْل و اتصال است.
فتنه
- فتنه
- آشوب، ستیزه، عذاب و رنج، شگفتی