زبون

زبون
حقیر، بی مقدار، خوار، زیردست
1

کاربردهای زبون

  • یکی بنده خویش پنداشتش

    زبون دید و در کار گل داشتش

  • مایه پرهیزگار قوت صبرست و عقل

    عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست

  • بی بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت

    بی مایه زبون باشد هر چند که بستیزد

  • کای چون سگ ظالمان زبون گیر

    دام از سر عاجزان برون گیر

  • بد و نیک از ستاره چون آید

    که خود از نیک و بد زبون آید