-
-
ای جهان دیده بود خویش از تو
هیچ بودی نبوده پیش از تو
-
ای کسی که جهاندیده، خود از تو است. ای کسی که هیچ موجودی پیش از تو نبوده است
-
-
-
در بدایت بدایت همه چیز
در نهایت نهایت همه چیز
-
در آغاز، ابتدای هر چیز هستی و در پایان، ختم همه چیز میباشی
-
-
-
ای برآرنده سپهر بلند
انجم افروز و انجمن پیوند
-
ای کسی که آسمان بلند را برافراشتهای! ای کسی که ستارگان را روشنی بخشیدهای و جمعها را به هم پیوند دادهای!
-
-
-
آفریننده خزاین جود
مبدع و آفریدگار وجود
-
ای کسی که گنجینههای بخشندگی را آفریدهای! ای کسی که وجود را ابداع کرده و آفریدهای!
-
-
-
سازمند از تو گشته کار همه
ای همه و آفریدگار همه
-
کار همگان به دست تو ساخته و آماده شده است. ای که خود همه چیز هستی و همه چیز را آفریدهای!
-
-
-
هستی و نیست مثل و مانندت
عاقلان جز چنین ندانندت
-
وجود داری و هیچ همتا و نظیری نداری. خردمندان تو را اینگونه میشناسند.
-
-
-
روشنی پیش اهل بینائی
نه به صورت به صورت آرائی
-
نه به ظاهر، بلکه به عنوان یک نگارگر، نزد اهل بصیرت، همچون نور روشنی بخش هستی.
-
-
-
به حیاتست زنده موجودات
زنده لیک از وجود تست حیات
-
موجودات به واسطهی حیاتی که دارند، زنده هستند. اما خود حیات، از وجود تو زنده است
-
-
-
ای جهان را ز هیچ سازنده
هم نوا بخش و هم نوازنده
-
ای کسی که دنیا را از هیچ به وجود آورده ای! ای کسی که هم روزی رسان و هم مهربان هستی!
-
-
-
نام تو کابتدای هر نامست
اول آغاز و آخر انجامست
-
اسم تو که در شروع هر نامی است؛ ابتدای شروع و انتهای پایان هر چیز است
-
-
-
اول الاولین به پیش شمار
و آخرالاخرین به آخر کار
-
«آغاز هر آغاز» پیش از حساب کردن و «پایان هر پایان» در انتهای کار هستی.
-
-
-
هست بود همه درست به تو
بازگشت همه به تست به تو
-
وجود همه قائم به ذات تو است. همه به سوی تو باز میگردند.
-
-
-
بسته بر حضرت تو راه خیال
بر درت نانشسته گرد زوال
-
خیال به درگاه تو راهی ندارد. زوال و کاستی به درگاه تو راهی ندارد.
-
-
-
تو نزادی و آن دیگر زادند
تو خدائی و آن دیگر بادند
-
تو چیزی نزائیدهای و دیگران زائیدهاند. تو خدا هستی و دیگران بادی بیش نیستند.
-
-
-
به یک اندیشه راه بنمائی
به یکی نکته کار بگشائی
-
با یک فکر راه را نشان میدهی. با یک نکته مشکلات را برطرف میکنی
-
-
-
وانکه نااهل سجده شد سر او
قفل بر قفل بسته شد در او
-
هر کسی که سرش لایق سجده آوردن به درگاه تو نبود، مشکلاتش پیچیده و پیچیدهتر شد.
-
-
-
تو دهی صبح را شب افروزی
روز را مرغ و مرغ را روزی
-
تو به صبح روشنایی میبخشی (که شب را روشن کند). تو به روز، پرنده را میبخشی و به پرنده روزی میبخشی
-
-
-
تو سپردی به آفتاب و به ماه
دو سرا پرده سپید و سیاه
-
تو به خورشید و ماه دو پردهی سیاه و سفید بخشیدی
-
-
-
روز و شب سالکان راه تواند
سفته گوشان بارگاه تواند
-
شب و روز، راهروان راه تو هستند. گوششان را به نشانهی بندگی تو، سوراخ کردهاند.
-
-
-
جز به حکم تو نیک و بد نکنند
هیچ کاری به حکم خود نکنند
-
هرگز بدون اجازهی تو خوبی و بدی نمیکنند. هیچ کاری را سرخود انجام نمیدهند.
-
-
-
تو بر افروختی درون دماغ
خردی تابناکتر ز چراغ
-
تو عقل را که از چراغ هم بیشتر روشنی میبخشد، درون مغز انسان روشن نمودی
-
-
-
با همه زیرکی که در خردست
بی خودست از تو و به جای خودست
-
با همهی زیرکی که در عقل وجود دارد، در برابر تو از خود بی خود است و در برابر تو آرام و منفعل است.
-
-
-
چون خرد در ره تو پی گردد
گرد این کار وهم کی گردد
-
چگونه خرد میتواند به دنبال تو بگردد؟ کی میتواند به این کار خیالی بپردازد؟ (خرد نمیتواند به شناخت تو دست بزند)
-
-
-
جان که او جوهرست و در تن ماست
کس نداند که جای او به کجاست
-
کسی از جای جان که جوهر و خمیرهای در تن ما است، خبر ندارد.
-
-
-
تو که جوهر نیی نداری جای
چون رسد در تو وهم شیفته رای
-
حال تو که اصلاً جوهر نیستی و هیچ مکانی هم نداری، قابل درک شدن توسط وهم دیوانه نیستی
-
-
-
ره نمائی و رهنمایت نه
همه جائی و هیچ جایت نه
-
راهنما هستی و هیچ راهنمایی نداری. همه جا حضور داری و هیچ جایی نداری
-
-
-
ما که جزئی ز سبع گردونیم
با تو بیرون ز هفت بیرونیم
-
ما که جزئی از هفت آسمان هستیم، با تو بیرون از عالم هستی هستیم.
-
-
-
عقل کلی که از تو یافته راه
هم ز هیبت نکرده در تو نگاه
-
عقل کل که راه را با کمک تو پیدا کرده است، از ترس جرات نگاه کردن به تو را ندارد
-
-
-
ای ز روز سپید تا شب داج
به مددهای فیض تو محتاج
-
ای کسی که همه چیز؛ از روز سپید گرفته تا شب تاریک، محتاج یاری برکت تو هستند.
-
-
-
حال گردان توئی بهر سانی
نیست کس جز تو حال گردانی
-
تو هستی که میتوان احوال ما را به هر روشی دگرگون کنی. هیچ کسی جز تو تغییر دهندهی حال نیست.
-
-
-
تا نخواهی تو نیک و بد نبود
هستی کس به ذات خود نبود
-
جز به خواست تو، خوب و بدی وجود ندارد. وجود هیچکس، قائم به ذات نیست.
-
-
-
تو دهی و تو آری از دل سنگ
آتش لعل و لعل آتش رنگ
-
تو بخشندهی آتش سرخ رنگ هستی و تو هستی که لعل سرخ رنگ را از دل سنگ بیرون میآوری
-
-
-
گیتی و آسمان گیتی گرد
بر در تو زنند بردا برد
-
جهان و آسمانی که به دور جهان میگردد، بر درگاه تو فریاد «دورباش» سر میدهند!
-
-
-
هر کسی نقش بند پرده تست
همه هیچند کرده کرده تست
-
همه، بر پردهی تو نقاشی میکنند. همه هیچ هستند؛ آنچه انجام میشود، کار تو است.
-
-
-
بد و نیک از ستاره چون آید
که خود از نیک و بد زبون آید
-
ستاره چگونه میتواند خوبی یا بدی بکند؟ چرا که خودش اسیر خوبی و بدی است.
-
-
-
گر ستاره سعادتی دادی
کیقباد از منجمی زادی
-
اگر ستاره، بخت و اقبال به کسی میداد، کیقباد باید فرزند یک ستاره شناس میبود.
-
-
-
کیست از مردم ستاره شناس
که به گنجینه ره برد به قیاس
-
به عنوان مقایسه، آیا هیچ ستاره شناسی هست که محل گنج را بداند؟
-
-
-
تو دهی بی میانجی آنرا گنج
که نداند ستاره هفت از پنج
-
تو بدون هیچ واسطهای به او ثروت میبخشی. این کار ستاره نیست چرا که ستاره اصلاً فرق هفت و پنج را هم نمیداند.
-
-
-
هر چه هست از دقیقه های نجوم
با یکایک نهفته های علوم
-
هر چه از نکات باریک ستاره شناسی هست و همهی آنچه که از علوم بر ما ناشناخته هستند....
-
-
-
خواندم و سر هر ورق جستم
چون ترا یافتم ورق شستم
-
همهی این علوم را خواندم و اسرار همهی برگها را جستجو کردم؛ اما وقتی که تو را پیدا کردم، همهی کتابها را دور انداختم (ورق کتابهای علوم را شستم)
-
-
-
همه را روی در خدا دیدم
در خدا بر همه ترا دیدم
-
فهمیدم که همه رو به سوی خدا دارند. فهمیدم که در کنار خداوند، دیوار بلندی کشیده شده است.
-
-
-
ای به تو زنده هر کجا جانیست
وز تنور تو هر کرا نانیست
-
ای کسیکه هر جا که جانی باشد، آن جان به وجود تو زنده است. و هر کسی که رزقی دارد، رزق و روزیش را از تو بدست آورده است.
-
-
-
بر در خویش سرفرازم کن
وز در خلق بی نیازم کن
-
مرا در درگاه خود سرفراز کن و از درگاه خلق بینیاز ساز.
-
-
-
نان من بی میانجی دگران
تو دهی رزق بخش جانوران
-
ای کسی که به جانداران روزی میبخشی! این تو هستی که روزی من را بدون هیچ واسطهای به من میبخشی
-
-
-
چون به عهد جوانی از بر تو
بر در کس نرفتم از در تو
-
از آنجایی که در دوران جوانی، از درگاه تو، سراغ دیگران نرفتم ....
-
-
-
همه را بر درم فرستادی
من نمی خواستم تو می دادی
-
همهی الطافت را به من بخشیدی. با آنکه من درخواست نکرده بودم، ولی تو میبخشیدی
-
-
-
چون که بر درگه تو گشتم پیر
ز آنچه ترسیدنیست دستم گیر
-
از آنجا که بر آستان تو پیر شدم، مرا در برابر هر چیزی که مایهی ترس است، یاری کن.
-
-
-
چه سخن کاین سخن خطاست همه
تو مرائی جهان مراست همه
-
این چه حرفی است؟! این سخن سراسر اشتباه است. چون تو را دارم، گویی همهی دنیا مال من است.
-
-
-
من سر گشته را ز کار جهان
تو توانی رهاند باز رهان
-
تو میتوانی من را که از کار دنیا حیرانم، رهایی ببخشی. مرا رهایی بخش!
-
-
-
در که نالم که دستگیر توئی
در پذیرم که درپذیر توئی
-
پیش چه کسی گریه کنم؟! یاری کننده تو هستی. من را استجابت کن که اجابت کننده تو هستی!
-
-
-
راز پوشنده گرچه هست بسی
بر تو پوشیده نیست راز کسی
-
اگر چه چیزهای زیادی هستند که اسرار را پنهان نگه میدارند، ولی راز هیچ کس بر تو پوشیده نیست
-
-
-
غرضی کز تو نیست پنهانی
تو بر آور که هم تو میدانی
-
خواستهای را که از تو پنهان نیست، تو برآورده کن که تو به این کار آگاه هستی
-
-
-
از تو نیز ار بدین غرض نرسم
با تو هم بی غرض بود نفسم
-
اگر این خواستهام به دست تو برآورده نشود، سخن من با تو، همچنان خالصانه است.
-
-
-
غرض آن به که از تو می جویم
سخن آن به که با تو می گویم
-
بهترین هدف و خواسته آن است که از تو بخواهم. بهترین سخن آن است که با تو بگویم.
-
-
-
راز گویم به خلق خوار شوم
با تو گویم بزرگوار شوم
-
اگر اسرار خود را به مردمان بگویم، خوار و خفیف میشوم. اما اگر آن را با تو در میان بگذارم، ارجمند میگردم.
-
-
-
ای نظامی پناه پرور تو
به در کس مرانش از در تو
-
ای کسی که نظامی در پناه تو بزرگ شده است! او را از درگاه خود به درگاه دیگری مران
-
-
-
سر بلندی ده از خداوندی
همتش را به تاج خرسندی
-
از خداوندی خود او را سربلند کن. همتش را به اوج رضامندی برسان
-
-
-
تا به وقتی که عرض کار بود
گرچه درویش تاجدار بود
-
تا زمانی که موقع نشان دادن کار است، اگر چه به ظاهر درویش و بینوا است، ثروتمند و سعادتمند باشد.
-
به نام ایزد بخشاینده
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/به-نام-ایزد-بخشاینده-دوم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(29000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(29000 تومان)
بدایت
- بَدایَت
- بِدایَت
- آغاز و شروع و ابتداء
سپهر
- سپهر
- آسمان و به معنای مجازی تقدیر و سرنوشت
انجم
- انجم
- جمع نجم؛ ستارگان
جود
- جود
- کرم، سخاوت، بخشندگی
سازمند
- سازمند
- ساخته و آماده
- سازگار
- سزاوار
نوا
- نوا
- نغمه، سرود، آواز، نام دستگاهی در موسیقی
- مال، دارایی، سود، بهره
- گرو، گروگان
نوا بخش
- نوابخش
- روزی رسان
زوال
- زوال
- نیست شدن ، از بین رفتن
- نقصان
- ناپایداری
- نیستی
- خرابی
- آفت ، بلا
سرا پرده
- سرادق
- سرادقات
- سراپرده، خیمه - چادری که بالای صحن خانه کشند.
سالکان
- سالک
- رونده
- راه رونده و مسافر
- در اصطلاح تصوف، طالب تقرب حق تعالی که عقل معاش هم داشته باشد.
سفته
- سُفتن
- سوراخ کردن
- دُرّ سفتن، کنایه از سخن نغز گفتن است
دماغ
- دِماغ
- دَماغ
- مغز سر
- بینی
پی
- پی
- پا، قدم، گام
- فاصلة میان دو کف پا هنگام راه رفتن
- بنیاد
- نشان پا، ردُ پا
- تاب ، توان
- مقدار کف پا
- عقب ، پس
شیفته رای
- شیفته رای
- کسی که اندیشهای همچون عاشقان دارد. کسی که عقل درست و حسابی ندارد
سبع
- سَبع
-
- عدد هفت
- نام یکی از صورتهای فلکی در جنوب آسمان که به شکل گرگ تصور شده است.
- درنده
هفت بیرونیم
- هفت بیرون
- کنایه از عالم و جهان
سبع گردونیم
- سبع گردون
- هفت آسمان
هیبت
- هیبت
- ترس
- شکوه، عظمت
فیض
- فیض
- بخشش
- برکت
داج
- داج
- تاریک
سانی
- سان
- طرز، روش
- قاعده، قانون
- رسم، عادت
- پسوند شباهت
- سوهان؛ سنگی که با آن کارد و شمشیر و ... را تیز میکنند
- بهره، پاره
لعل
- لعل
-
- از سنگ های گرانبها به رنگ سرخ
بردا برد
- بَردابَرد
- آوازی که شاطران پیشاپیش ورود شاه، برای دور کردن عامهی مردم سر میدادند؛ از راه دور شو!
- غوغا، آشوب
- غارت و چپاول
نقش بند
- نقش بند
- نقاش
زبون
- زبون
- حقیر، بی مقدار، خوار، زیردست
دقیقه های
- دقیقه
- نکتهی باریک
ترا
- تَرا
- دیوار بلند و محکم
عرض کار
- عرضِ کار
- جلوه دادن کار. نمایش دادن کار