-
-
شنیدم که لقمان سیه فام بود
نه تن پرور و نازک اندام بود
-
شنیدم که لقمان حکیم سیاه پوست بود. بدنی چاق نداشت و لاغر اندام بود
-
-
-
یکی بنده خویش پنداشتش
زبون دید و در کار گل داشتش
-
شخصی او را دید و او را با برده خودش اشتباه گرفت. او را حقیر شمرد و به کار بنایی گمارد
-
-
-
جفا دید و با جور و قهرش بساخت
به سالی سرایی ز بهرش بساخت
-
لقمان از او ستم دید ولی با ظلم و جورش کنار آمد. در مدت یک سال برایش خانه ای ساخت.
-
-
-
چو پیش آمدش بنده رفته باز
ز لقمانش آمد نهیبی فراز
-
هنگامی که برده واقعی آن شخص (که فرار کرده بود) پیش او بازگشت، ترسی شدید از لقمان او را فرا گرفت.
-
-
-
به پایش در افتاد و پوزش نمود
بخندید لقمان که پوزش چه سود
-
به پای لقمان افتاد و معذرت خواهی کرد. لقمان خنید که عذرخواهی تو چه سودی دارد؟
-
-
-
به سالی ز جورت جگر خون کنم
به یک ساعت از دل بدر چون کنم
-
در مدت یک سال از دست ظلم و ستم تو، خون به جگر باشم، حالا چطور می توانم در مدت یک ساعت همه چیز را فراموش کنم؟
-
-
-
ولی هم ببخشایم ای نیکمرد
که سود تو ما را زیانی نکرد
-
ولی ای مرد نیک، با این همه، تو را می بخشم چرا که سودی که تو از کار من بردی، برای من زیانی نداشت.
-
-
-
تو آباد کردی شبستان خویش
مرا حکمت و معرفت گشت بیش
-
تو خوابگاهت را ساختی، و من علم و معرفتم زیاد شد.
-
-
-
غلامی است در خیلم ای نیکبخت
که فرمایمش وقتها کار سخت
-
در بین خدمتکارانم، غلامی دارم که زمانهای طولانی او را به کارهای سخت میگمارم.
-
-
-
دگر ره نیازارمش سخت دل
چو یاد آیدم سختی کار گل
-
از این پس، هنگامی که مشقت کار بنایی را به خاطر بیاورم، او را با سنگدلی آزار نخواهم داد.
-
-
-
هر آن کس که جور بزرگان نبرد
نسوزد دلش بر ضعیفان خرد
-
هرکسی که ظلم بالادستان را ندید، دلش به حال زیردستان نمیسوزد
-
-
-
گر از حاکمان سختت آید سخن
تو بر زیردستان درشتی مکن
-
اگر حرفهای درشتی که از رئیسان خود می شنوی، برایت سنگین است، تو هم بر سر زیردستان خودت فریاد نکش و به آنها سختی روا ندار.
-
حکایت لقمان حکیم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-لقمان-حکیم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)