-
-
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
-
موی بافته شده دوست، همچون حلقه دامی است که آدمی را به بلا دچار میکند. هر کسی که در این حلقه (یا گروه دچار شدگان) نباشد، از این دعوی آسوده است.
-
-
-
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
-
اگر مرا با شمشیر بزنند و او بر مردن من تاسف نخورد، یک نگاه او را دیدن، ارزش خونبهای صد نفر مثل من را دارد.
-
-
-
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوستر از جان ماست
-
اگر در راه رسیدن به دوست، جانمان را از دست بدهیم، اشکالی ندارد چرا که دوست، از جان ما عزیزتر است.
-
-
-
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونه زردش دلیل ناله زارش گواست
-
در پیشگاه قاضی شرع، لازم نیست عاشقان شکایت خود را به زبان بیاورند. چرا که گونههای زردشان نشاندهنده حال آنهاست و زار زار نالیدنشان، شاهدی است بر آنچه بر این عاشقان گذشته است.
-
-
-
مایه پرهیزگار قوت صبرست و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
-
دارایی انسان پرهیزگار، صبر و تحمل او و عقل و فهم او است؛ عقل او در بند عشق گرفتار شده است و قدرت صبر او در برابر عشقاش، شکست خورده است.
-
-
-
دلشده پای بند گردن جان در کمند
زهره گفتار نه کاین چه سبب وان چراست
-
کسی که دلداده و پایبند معشوق شده و طناب عشق به دور گردن روحاش افتاده است، جرأت ندارد که حرفی بزند و چون و چرا کند که برای چه وضع او اینگونه است؟
-
-
-
مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست
-
کسی که صاحب اختیار سرزمین هستی است و قضاوت کننده برای پذیرفتن و نپذیرفتن دعاوی است، هر کاری که انجام دهد، ستم به حساب نمیآید و اگر تو از دست او ناله سر کنی، این نالیدن تو ظلم به شمار میآید.
-
-
-
تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست
-
شمشیر را از غلاف بیرون بیاور و زهر را به درون پیاله بریز. که این کار تو در پیش ما پذیرفتنی است و ما به این کار تو رضایت داریم.
-
-
-
گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست
-
اگر با مهربانی ما را مورد نوازش خود قرار دهی و یا اگر ما را برای تنبیه نمودن، روی آتش ذوب کنی، فرمان تو بر من جاری است و زجری که به من روا میداری، از نظر من پذیرفتنی است.
-
-
-
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بی وفاست
-
هر کسی که به دلیل مزاحمتهای نگهبان معشقوق یا به دلیل ستمهای معشوق، عهد و پیمان دوستیاش را فراموش کند، چیزی جز یک مدعی بیوفا نیست.
-
-
-
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست
-
ای سعدی! از خلق و خوی دوست، هر چه که دیده شود، زیباست. به او بگو که دشنام بگوید که حتی دشنام هم از دهان شیرین او، اثر دعا را دارد.
-
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/سلسله-موی-دوست-حلقه-دام-بلاست
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
دانلود متن شعر زیبای سعدی
از میان تصاویر زیر، عکس نوشتهی این شعر را انتخاب نمایید:
ماجراست
- ماجرا
- سرگذشت و اتفاق و آنچه گذشته باشد
- جدال، دعوی، شکایت
- (اصطلاح عرفانی ) آن را گویند که اگر از درویشی خرده ای در وجود آید بازخواست کنند تا آن غبار از دل آن برادر دینی دور شود
سلسله
- سلسله
- زنجیر
فارغ
- فارغ
- آسوده، رها
تیغ
- تیغ
- شمشیر، هر چیز برنده
بی دریغ
- بی دریغ
- بی تأسف و پشیمانی
وصل
- وصال
- وصل
- رسیدن به معشوق
- وصال نزد سالکان، مقام وحدت است. وصال نزد عرفا، مرادف با وَصْل و اتصال است.
زبون
- زبون
- حقیر، بی مقدار، خوار، زیردست
مایه
- مایه
- بنیاد، اصل و اساس
- ثروت و دارایی
- باعث
هواست
- هوی
- هوا
- میل، خواهش، آرزو
- عشق
کمند
- کمند
- دام و طنابی که در جنگ بر گردن دشمن یا در شکار بر گردن حیوان می انداختند و او را به جانب خود می کشیدند.
نیام
- نیام
- غلاف شمشیر و کارد و خنجر
قبل
- قِبَل
- نزد، پیش
قهر
- قهر
- عذاب کردن، تنبیه کردن
- ظلم و زور
- توانایی و چیرگی
بگدازی
- گداختن
- آب شدن و ذوب شدن فلز و ......
رقیب
- رقیب
- نگهبان، مراقب. در زمانهای قدیم، به شخصی اطلاق میشده است که برای مواظبت از زیبارویان و ... آنان را در مسیر، همراهی میکرده است.
- امروزه، رقابت کننده. ظاهرا، از آنجایی که نگهبانان، خودشان هم عاشق زیبارو میشدهاند، و در این عشق به رقابت با عاشقان دیگر میپرداختهاند، به مرور زمان، واژه رقیب به معنی امروزی «رقابت کننده» درآمده است.