تیغ

تیغ
شمشیر، هر چیز برنده
1

کاربردهای تیغ

  • مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظ

    که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد

  • کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند

    تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی کند

  • آن که بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت

    بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم

  • چنان بیرحم زد تیغ جدایی

    که گویی خود نبوده ست آشنایی

  • عدو را به الطاف گردن ببند

    که نتوان بریدن به تیغ این کمند

  • گرش بر فریدون بدی تاختن

    امانش ندادی به تیغ آختن

  • گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ

    دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست

  • تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام

    کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست

  • تیغ قهر ار تو زنی قوت روحم گردد

    جام زهر ار تو دهی قوت روانم باشد

  • جنگ نمی کنم اگر دست به تیغ می برد

    بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش

  • شهری اگر به قصد من جمع شوند و متفق

    با همه تیغ برکشم وز تو سپر بیفکنم

  • آن گردن طوق بند آزاد

    افسوس بود به تیغ پولاد

  • در دام گوزنی اوفتاده

    گردن ز رسن به تیغ داده

  • وان تیغ زنان به قهرمانی

    بر شاه کنند پاسبانی

  • من شده فارغ که ز راه سحر

    تیغ زنان صبح درآمد ز در

  • گه گه خیال در سرم آید که این منم

    ملک عجم گرفته به تیغ سخننوری

  • بتهدید اگر برکشد تیغ حکم

    بمانند کروبیان صم و بکم

  • محال است اگر تیغ بر سر خورم

    که دندان به پای سگ اندر برم

  • یکی تیغ داند زدن روز کار

    یکی را قلمزن کند روزگار

  • سپر از تیغ تو در روی کشیدن نهیست

    من خصومت نکنم گر تو به پیکار آیی

  • گرت بار دیگر ببینم به تیغ

    چو دشمن ببرم سرت بی دریغ

  • که بگذار تا زخم تیغ هلاک

    بغلطاندم لاشه در خون و خاک

  • ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی نیست

    خصم آنم که میان من و تیغت سپرست