کاربردهای تیغ
-
مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظ
که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد
-
کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند
تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی کند
-
آن که بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم
-
چنان بیرحم زد تیغ جدایی
که گویی خود نبوده ست آشنایی
-
عدو را به الطاف گردن ببند
که نتوان بریدن به تیغ این کمند
-
گرش بر فریدون بدی تاختن
امانش ندادی به تیغ آختن
-
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
-
تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست
-
تیغ قهر ار تو زنی قوت روحم گردد
جام زهر ار تو دهی قوت روانم باشد
-
جنگ نمی کنم اگر دست به تیغ می برد
بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش
-
شهری اگر به قصد من جمع شوند و متفق
با همه تیغ برکشم وز تو سپر بیفکنم
-
آن گردن طوق بند آزاد
افسوس بود به تیغ پولاد
-
در دام گوزنی اوفتاده
گردن ز رسن به تیغ داده
-
وان تیغ زنان به قهرمانی
بر شاه کنند پاسبانی
-
من شده فارغ که ز راه سحر
تیغ زنان صبح درآمد ز در
-
گه گه خیال در سرم آید که این منم
ملک عجم گرفته به تیغ سخننوری
-
بتهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کروبیان صم و بکم
-
محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم
-
یکی تیغ داند زدن روز کار
یکی را قلمزن کند روزگار
-
سپر از تیغ تو در روی کشیدن نهیست
من خصومت نکنم گر تو به پیکار آیی
-
گرت بار دیگر ببینم به تیغ
چو دشمن ببرم سرت بی دریغ
-
که بگذار تا زخم تیغ هلاک
بغلطاندم لاشه در خون و خاک
-
ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی نیست
خصم آنم که میان من و تیغت سپرست