-
-
به نام خدایی که جان آفرید
سخن گفتن اندر زبان آفرید
-
به نام خدایی که جان را پدید آوردـ توانایی سخن گفتن را در زبان قرار داد
-
-
-
خداوند بخشنده دستگیر
کریم خطا بخش پوزش پذیر
-
خداوند بخشاینده یاریگر بخشنده ای که گناهان را می بخشد و عذر خطاکاران را می پذیرد
-
-
-
عزیزی که هر کز درش سر بتافت
به هر در که شد هیچ عزت نیافت
-
بزرگواری که هرکسی که از او رویگردان شد، به هر درگاهی دیگری متوسل شد، هیچ بزرگی بدست نیاورد
-
-
-
سر پادشاهان گردن فراز
به درگاه او بر زمین نیاز
-
پادشاهان سرفراز نیازمند درگاه اویند و سر بر آستانش می گذارند
-
-
-
نه گردن کشان را بگیرد بفور
نه عذرآوران را براند بجور
-
نه نافرمانان را به تندی میگیرد و نه کسانی که پوزش میطلبند را با جور و ستم از خود میراند
-
-
-
وگر خشم گیرد به کردار زشت
چو بازآمدی ماجرا در نوشت
-
و اگر از رفتاری زشت خشمگین شود، هنگامی که فرد از خطای خود برگردد، او را میبخشد.
-
-
-
دو کونش یکی قطره در بحر علم
گنه بیند و پرده پوشد بحلم
-
دو جهان در دریای علم او، قطرهای بیش نیستند. از گناه آگاه است ولی آن را با شکیبایی پنهان میکند
-
-
-
اگر با پدر جنگ جوید کسی
پدر بی گمان خشم گیرد بسی
-
اگر کسی به جنگ با پدر برخیزد، بیشک پدرش از دست او بسیار خشمگین میشود.
-
-
-
وگر خویش راضی نباشد ز خویش
چو بیگانگانش براند ز پیش
-
و اگر خویشاوندی از خویشاوندش راضی نباشد، او را مثل غریبهها از پیش خودش میراند.
-
-
-
وگر بنده چابک نیاید به کار
عزیزش ندارد خداوندگار
-
و اگر غلام به فرزی و چالاکی کار نکند، صاحبش او را عزیز و گرامی نمیدارد.
-
-
-
وگر بر رفیقان نباشی شفیق
بفرسنگ بگریزد از تو رفیق
-
و اگر با دوستان مهربان نباشی، دوستت فرسنگها از تو دور میشود و از پیش تو میگریزد.
-
-
-
وگر ترک خدمت کند لشکری
شود شاه لشکرکش از وی بری
-
و اگر یک سپاهی ترک خدمت کند، شاه لشکرکش از او بیزار میشود
-
-
-
ولیکن خداوند بالا و پست
به عصیان در زرق بر کس نبست
-
ولی خداوند بالا و پایین، کسی را که سرکشی کرده باشد، او را به دلیل سرکشیاش، از رزق و روزی محروم نمیکند.
-
-
-
ادیم زمین سفره عام اوست
چه دشمن بر این خوان یغما چه دوست
-
پهنه زمین سفرهای است که او برای همه گسترانیده است؛ چه دشمن و چه دوست از این خوان تاراج بهره میبرند.
-
-
-
وگر بر جفا پیشه بشتافتی
که از دست قهرش امان یافتی
-
و اگر بر گناهکاری حمله کند، چه کسی میتواند از دست قهر و غضب او خلاصی یابد؟
-
-
-
بری ذاتش از تهمت ضد و جنس
غنی ملکش از طاعت جن و انس
-
ذات او از انگ ناسازی و جنس بودن دور است. ملک وجود او از اطاعت جنیان و انسان بینیاز است.
-
-
-
پرستار امرش همه چیز و کس
بنی آدم و مرغ و مور و مگس
-
همه چیز و همه کس از انسان گرفته تا پرندگان و مورچه و مگس، همگی فرمانبردار امر او هستند
-
-
-
چنان پهن خوان کرم گسترد
که سیمرغ در قاف قسمت خورد
-
سفره بخشایش او آنچنان گسترده است که حتی سیمرغ هم در کوه قاف (دورترین جای دنیا) از روزی خود بهرهمند است.
-
-
-
مر او را رسد کبریا و منی
که ملکش قدیم است و ذاتش غنی
-
تقدیر و بزرگی به او میرسد چرا که هستی او قدیم است (ازلی است) و ذات کبریاییاش غنی و پربار
-
-
-
یکی را به سر برنهد تاج بخت
یکی را به خاک اندر آرد ز تخت
-
بر سر یک نفر تاج اقبال میگذارد و یک نفر دیگر را از تخت فرمانروایی به خاک مینشاند.
-
-
-
کلاه سعادت یکی بر سرش
گلیم شقاوت یکی در برش
-
بر سر یک نفر، کلاه سعادت و خوشبختی میگذارد و در بر دیگری، گلیم نکبت و بدبختی قرار میدهد.
-
-
-
گلستان کند آتشی بر خلیل
گروهی بر آتش برد ز آب نیل
-
آتشی را برای خلیل خود (ابراهیم) بدل به گلستان میکند. گروهی دیگر را (سپاهیان فرعون) را در آب نیل غرق میکند و به جهنم میفرستد.
-
-
-
گر آن است منشور احسان اوست
وراین است توقیع فرمان اوست
-
اگر آن (گلستان شدن آتش) رخ بدهد، فرمان پادشاهی او در لطف و عنایت است. و اگر این (غرق شدن سپاه فرعون) اتفاق بیفتد، فرمان قهر او است.
-
-
-
پس پرده بیند عملهای بد
همو پرده پوشد به آلای خود
-
از پشت پرده، کردارهای زشت را میبیند ولی با خوبیهای خودش، آنان را پنهان میکند
-
-
-
بتهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کروبیان صم و بکم
-
اگر برای تهدید شمشیر حکم خود را بیرون بکشد، همه فرشتگان مقرب هم ساکت میشوند.
-
-
-
وگر در دهد یک صلای کرم
عزازیل گوید نصیبی برم
-
ولی اگر بانگ بخشش سردهد، حتی شیطان هم میگوید که بهرهای از این کرم میبرم.
-
-
-
به درگاه لطف و بزرگیش بر
بزرگان نهاده بزرگی ز سر
-
بر درگاه لطف و بزرگیش، بزرگان، کلاه بزرگی خود را از سر برمیدارند.
-
-
-
فروماندگان را به رحمت قریب
تضرع کنان را به دعوت مجیب
-
با رحمت خود، آشنای فروماندگان است. با دعوت به سوی خود، اجابت کننده زاری کنندگان است.
-
-
-
بر احوال نابوده علمش بصیر
بر اسرار ناگفته لطفش خبیر
-
از مواردی که وجود ندارند هم آگاه است. لطف او از اسرار بیان نشده هم خبر دارد.
-
-
-
به قدرت نگهدار بالا و شیب
خداوند دیوان روز حسیب
-
با قدرت خود، بالا و پایین را نگه داشته است. در روز حساب (قیامت)، دفتر اعمال بندگان را در دست دارد.
-
-
-
نه مستغنی از طاعتش پشت کس
نه بر حرف او جای انگشت کس
-
هیچ کسی از بندگی او بینیاز نیست. در سخن او اثری از دیگری نیست.
-
-
-
قدیمی نکوکار نیکی پسند
به کلک قضا در رحم نقش بند
-
نیکوکاری قدیمی و نیکی پسند (است). با قلم تقدیر نقش سرنوشت هر کس را هنگامی که در رحم مادرش است، مینویسد.
-
-
-
ز مشرق به مغرب مه و آفتاب
روان کرد و گسترد گیتی بر آب
-
ماه و خورشید را از مشرق تا مغرب روانه کرد و جهان را بر آب بنیان نهاد.
-
-
-
زمین از تب لرزه آمد ستوه
فرو کوفت بر دامنش میخ کوه
-
زمین از تب و لرز به ستوه آمده بود، کوه را همانند میخی بر دامن آن فرو کرد.
-
-
-
دهد نطفه را صورتی چون پری
که کرده ست بر آب صورتگری
-
به نطفه، شکل و شمایلی پری وار میدهد. چه کسی میتواند بر روی آب نقاشی کند؟
-
-
-
نهد لعل و فیروزه در صلب سنگ
گل لعل در شاخ پیروزه رنگ
-
لعل و فیروزه را در بطن سنگ جای میدهد. گل سرخرنگ را در شاخهای فیروزهای رنگ قرار میدهد.
-
-
-
ز ابر افگند قطره ای سوی یم
ز صلب اوفتد نطفه ای در شکم
-
از ابر قطرهای به سوی دریا میاندازد. از کمر، نطفهای به داخل رحم میافتد
-
-
-
از آن قطره لولوی لالا کند
وز این صورتی سرو بالا کند
-
از آن قطره باران، مرواریدی سرخرنگ پدید میآورد. از این آب نطفه، اندامی به بلندی سرو پدید میآورد.
-
-
-
بر او علم یک ذره پوشیده نیست
که پیدا و پنهان به نزدش یکیست
-
حتی ذرهای از دانش هم از او پوشیده نیست. چرا که موارد پیدا و پنهان، همگی در برابر او یکسان هستند و از همه آگاهی دارد.
-
-
-
مهیا کن روزی مار و مور
وگر چند بی دست و پایند و زور
-
قسمت و روزی مار و مورچه را فراهم میکند. اگرچه این موجودات دست و پا ندارند و زورمندی ندارند.
-
-
-
به امرش وجود از عدم نقش بست
که داند جز او کردن از نیست هست
-
با فرمان او، هستی از نیستی پدید آمد. چه کسی بجز او میتواند از نیست هست بیافریند؟
-
-
-
دگر ره به کتم عدم در برد
وزان جا به صحرای محشر برد
-
بار دیگر، هستی را به جهان نیستی میفرستد و از آنجا به صحرای محشر میبرد.
-
-
-
جهان متفق بر الهیتش
فرومانده از کنه ماهیتش
-
جهان جملگی بر خداوندی او همرأی هستند. کسی از شناخت عمق و اصل چیستی او آگاه نیست.
-
-
-
بشر ماورای جلالش نیافت
بصر منتهای جمالش نیافت
-
آدمی نتوانست چیزی را فراتر از بزرگی او پیدا کند. چشم نتوانست حد نهایی زیبایی او را ببیند.
-
-
-
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم
نه در ذیل وصفش رسد دست فهم
-
نه پرنده خیال میتواند در اوج ذات او پرواز کند و نه دست ادراک میتواند به انتهای وصف او دست یابد.
-
-
-
در این ورطه کشتی فروشد هزار
که پیدا نشد تخته ای بر کنار
-
در این گرداب، هزاران کشتی غرق شدند و حتی تختهای هم از آنان در ساحل دیده نشد.
-
-
-
چه شبها نشستم در این سیر گم
که دهشت گرفت آستینم که قم
-
چه شبهایی که در این طربق آوارگی و گمگشتگی بودم. حیرت و سرآسیمگی در راهم پر شده بود تا اینکه برخیزم
-
-
-
محیط است علم ملک بر بسیط
قیاس تو بر وی نگردد محیط
-
علم پادشاه بر کل عالم احاطه دارد. فهم قیاسی تو نمیتواند بر آن احاطه پیدا کند.
-
-
-
نه ادراک در کنه ذاتش رسد
نه فکرت به غور صفاتش رسد
-
نه فهم و ادراک میتوانده عمق و اصل ذات او را درک کند و نه اندیشه میتواند در چگونگی و صفات او تامل کند.
-
-
-
توان در بلاغت به سحبان رسید
نه در کنه بی چون سبحان رسید
-
امکان دارد که کسی بتواند در سخنوری به سحبان وائل برسد اما کسی نمیتواند به اصل بیچون و چرای پروردگار برسد.
-
-
-
که خاصان در این ره فرس رانده اند
به لااحصی از تگ فرومانده اند
-
که خواص زیادی بودهاند که در این راه تاختهاند ولی با فهمیدن اینکه صفات خداوند بیپایان است، از ادامه راه بازماندهاند.
-
-
-
نه هر جای مرکب توان تاختن
که جاها سپر باید انداختن
-
در هر جایی نمیتوان اسب خود را تازاند. چرا که جاهایی هست که در آنجا باید سپر خود را به زمین انداخت.
-
-
-
وگر سالکی محرم راز گشت
ببندند بر وی در بازگشت
-
و اگر رهروی، محرم راز شد، راه بازگشت به رویش بسته میشود
-
-
-
کسی را در این بزم ساغر دهند
که داروی بیهوشیش در دهند
-
در این مجلس مهمانی، به دست هر کس که پیاله شراب دادند، داروی بیهوشی به او میخورانند.
-
-
-
یکی باز را دیده بردوخته ست
یکی دیده ها باز و پر سوخته ست
-
چشمان یک باز را بسته است، و برای دیگری، چشمانش را باز گذاشته است ولی پرهایش را سوزانده است.
-
-
-
کسی ره سوی گنج قارون نبرد
وگر برد ره باز بیرون نبرد
-
هیچ کس نتوانست راه گنج قارون را پیدا کند و اگر هم توانست به آن گنج راه پیدا کند، دیگر نمیتواند راه بیرون آمدن از آنجا را بیابد.
-
-
-
بمردم در این موج دریای خون
کز او کس نبرده ست کشتی برون
-
در این امواج دریای خونآلود که کسی نتوانسته است کشتی خود را از آن بیرون ببرد، مردم
-
-
-
اگر طالبی کاین زمین طی کنی
نخست اسب باز آمدن پی کنی
-
اگر میخواهی از این سرزمین عبور کنی، ابتدا باید رگ و پی اسب برگشتن قطع کنی. (رفتن به این سرزمین بازگشتی ندارد)
-
-
-
تأمل در آیینه دل کنی
صفائی بتدریج حاصل کنی
-
در آیینه دل تامل کنی و اندک اندک صفات پسندیدهای را بدست آوری
-
-
-
مگر بویی از عشق مستت کند
طلبکار عهد الستت کند
-
شاید که بویی از عشق به مشامت برسد و تو را مست کند و آرزومند رسیدن به زمان پیش از آفرینش شوی
-
-
-
به پای طلب ره بدان جا بری
وزان جا به بال محبت پری
-
با پای طلب (با قدم برداشتنی که حاکی از اشتیاق و خواهش باشد) به آنجا راه پیدا خواهی کرد و از آنجا با بال عشق پرواز خواهی کرد.
-
-
-
بدرد یقین پرده های خیال
نماند سراپرده الا جلال
-
یقین، پردههای وهم را پاره میکند و هیچ سراپردهای بجز اسم اعظم (جلالة) باقی نمیماند
-
-
-
دگر مرکب عقل را پویه نیست
عنانش بگیرد تحیر که بیست
-
دیگر اسب عقل نمیتواند قدم بردارد و به جلو برود. تحیر و سرگشتگی لگام اسب عقل را میگیرد و به او میگوید که بایست
-
-
-
در این بحر جز مرد داعی نرفت
گم آن شد که دنبال راعی نرفت
-
هیچ کس جز مرد دعوت کننده نتوانست از این دریا عبور کند. کسی که به دنبال نگهبان و چوپان نرفت، گم شد.
-
-
-
کسانی کز این راه برگشته اند
برفتند بسیار و سرگشته اند
-
کسانی که از این طریق رویگردان شدهاند، بسیار راه سپردند ولی حیران و گمگشته شدند.
-
-
-
خلاف پیمبر کسی ره گزید
که هرگز به منزل نخواهد رسید
-
هر کسی که راهی بر خلاف راه پیامبر را برگزید، هرگز به سرمنزل مقصود نخواهد رسید.
-
-
-
محال است سعدی که راه صفا
توان رفت جز بر پی مصطفی
-
ای سعدی! غیر ممکن است که بتوان جز با پیروی کردن از حضرت محمد مصطفی، در راه صفا گام برداشت.
-
سر آغاز
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/سر-آغاز
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(33500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(33500 تومان)
سخن
- سُخُن
- سَخُن
- سُخَن
- سَخَن
- گفتار
ماجرا در نوشت
- ماجرا درنوشتن
- صرف نظر کردن از آنچه گذشته است . بخشیدن گذشته ٔ کسی . عفو کردن
دو کونش
- دوکون
- دنیا و عقبی . زمین و آسمان . عالم جسمانی و عالم روحانی
زرق
- زرق
- دورویی، ریا، نفاق، دروغ
- کبودی
یغما
- یغما
- تاراج ، غارت ، چپاول
- نام شهری است در ترکستان که زیبارویان بسیاری داشته است.
خوان
- خوان
- سفره
- طبق بزرگ چوبی
- خوردنی
ادیم
- ادیم
- چرم دباغی شده
- پوست سرخرنگ خوشبو
- روی زمین
- سفره غذا
بری
- بری
- بیگناه، مبری، پاک، بیزار
سیمرغ
- سیمرغ
- عنقا
- نام مرغی افسانه ای که زال پدر رستم را پرورد. جایگاه این مرغ در کوه البرز است
قاف
- قاف
- کوهی افسانهای است بسیار بلند در گرداگرد زمین که خورشید از پشت آن طلوع میکند. از جنس زمرد سبز است و کبودی آسمان از آن حاصل شده است.
کبریا
- کبریاء
- بزرگ منشی، عظمت
نیل
- نیل
- رود نیل طولانیترین رودخانه جهان است که از رشته کوههایی در مرکز آفریقا سرچشمه گرفته و پس از جاری شدن به سمت شمال و گذشتن از کشورهای اوگاندا و سودان و مصر به دریای مدیترانه میریزد
- گیاهی است که در رنگرزی استفاده میشود.
- رنگ آبی
- کنایه از آب
- کنایه از متاع و کالا
توقیع
- توقیع
- نشان گذاشتن بر چیزی
- نوشتن چیزی ذیل کتاب
- امضا کردن نامه و فرمان
- فرمان قهرآمیز شاهی ، طغرای شاهی
- دستخط
منشور
- منشور
- فرمان پادشاهی در لطف و عنایت
آلای
- آلاء
- نعمتها. نیکیها. نیکوئیها (جمع الی)
کروبیان
- کروبی
- کروبیان
- مهتر فرشتگان
تیغ
- تیغ
- شمشیر، هر چیز برنده
صم
- صُم
- کرها
بکم
- بُکم
- لالها
صلای
- صلا
- صلاء
- آواز دادن و دعوت مردم برای خوردن طعام یا انجام نماز.
عزازیل
- عزازیل
- نام یکی از سه فرشته هاروت-ماروت-عزازیل که به زمین فرود آمدند
- شیطان
- روح پلید
مجیب
- مجیب
- اجابت کننده، قبول کننده
حسیب
- حسیب
- شمار، حساب
دیوان
- دیوان
- دفتر شعر، دفتر محاسبات
- دولت، وزارتخانه، خزانهداری، اداره
شیب
- شیب
- پایین، سرازیری
کلک
- کلک
- نی
- قلم
قضا
- قضاء
- قضا
- سرنوشت، تقدیر
- حکم، فرمان، داوری کردن
- به جا آوردن، گزاردن
پری
- پری
- موجود متوهم صاحب پر که اصلش از آتش است و بچشم نیاید وغالباً نیکوکار است بعکس دیو که بدکار باشد. فرشته ،ضد دیو. قالباً به صورت زنی بسیار زیبا تصور شده است.
لعل
- لعل
- از سنگ های گرانبها به رنگ سرخ
یم
- یم
- دریا
صلب
- صلب
- سخت، محکم
- درشت
- قوی
- استخوانهای پشت، کمر
- مجازاً نطفه
لولوی
- دُرّ
- لولو
- مروارید
- نوعی جواهر است به شکل کروی که در داخل صدفها تشکیل میشود. در قدیم تصور براین بوده که با چکیدن قطره باران به درون صدفی که در سطح دریا دهان بازکرده، مروارید پرورش مییابد
- دُر (جمع آن=دُرَر)، مروارید درشت است
سرو
- سرو
- درختی است همواره سبز که در سه نوع است: سرو ناز که شاخهایش متمایل است ، سرو آزاد که شاخهایش راست رسته باشد و سرو سهی که دو شاخه راست رسته دارد.
لالا
- لالا
- درخشان
کتم عدم
- کتم عدم
- جهان نیستی (که در پرده ٔ اختفاء است )
کنه
- کُنه
- حقیقت ، باطن ، پایان هر چیز.
بصر
- بصر
- دیده، چشم، بینایی
وهم
- وهم
- گمان نادرست
- ترس و بیم
ورطه
- ورطه
- جای خطرناک
- منجلاب ، گرداب
دهشت
- دهشت
- حیرت و سراسیمگی
- ترس
- تعجب
قم
- قُم
- برخیز
غور
- غور
- فروشدن
- دقت و تامل (کردن)
- گودی
- قعر
- نشیب
سحبان
- سحبان وائل
- خطیبی که در بیان و فصاحت و بلاغت مشهور بود
فرس
- فَرَس
- اسب
فرومانده
- فروماندن
- بیحرکت ماندن
- عاجز شدن، درماندن، درمانده شدن
- معذول شدن
- در شگفت شدن، متحیر شدن
لااحصی
- لااحصی
- شمار نکنم . و اشارت است به حدیث نبوی ص : لااُحصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک ؛ یعنی شمار نتوانم کرد صفات را بر تو، آنی که خود صفت کردی ذات خود را
تگ
- تگ
- دویدن، تاختن
ساغر
- پیاله
- جام
- پیغاله
- قدح
- ساغر
- کاسه ٔ خرد که در آن شراب خورند و آن از شیشه و بلور بوده است
یکی باز
- باز
- پرنده ای شکاری با چنگال های قوی و منقاری کوتاه و محکم .
پی کنی
- پی کردن
- رگ و پی پا را قطع کردن ، عاجز کردن .
عهد الستت
- الست
- زمانی که ابتدا ندارد. زمان پیش از آفرینش
- اشاره است به این آیه قرآن کریم که خداوند پیش از آفرینش بدنها به روحها فرمود: «الست بربکم؟» (یعنی «آیا من پرودگار شما نیستم؟») و روحها در پاسخ گفتند: «قالوا: بلی» (یعنی «گفتند بله»)
عنانش
- عنان
- لگام، افسار، دهنه
پویه
- پوییدن
- رفتن، نه خیلی تند و نه خیلی آهسته دویدن
داعی
- داعی
- دعا کننده
راعی
- راعی
- چراننده گله
- پشتیبان، نگهبان
- حاکم
پی
- پی
- پا، قدم، گام
- فاصلة میان دو کف پا هنگام راه رفتن
- بنیاد
- نشان پا، ردُ پا
- تاب ، توان
- مقدار کف پا
- عقب ، پس