فروماندن

فروماندن
بی‌حرکت ماندن
عاجز شدن، درماندن، درمانده شدن
معذول شدن
در شگفت شدن، متحیر شدن
1

کاربردهای فروماندن

  • تا به بستان ضمیرت گل معنی بشکفت

    بلبلان از تو فرومانده چو بوتیمارند

  • که خاصان در این ره فرس رانده اند

    به لااحصی از تگ فرومانده اند