کاربردهای پیاله
-
ما آدمی نئیم از ایراک آدمی
دردی کش پیاله شیطان نمی شود
-
ساقی میکده دهر قضاست
همه کس باده ازین ساغر خورد
-
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
-
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
-
قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش
ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد
-
مگر که لاله بدانست بی وفایی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد
-
قدح مگیر چو حافظ مگر به ناله چنگ
که بسته اند بر ابریشم طرب دل شاد
-
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
-
باد بهار می وزد از گلستان شاه
و از ژاله باده در قدح لاله می رود
-
در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر
در این سراچه بازیچه غیر عشق مباز
-
قدح پر کن که من در دولت عشق
جوان بخت جهانم گر چه پیرم
-
قراری بسته ام با می فروشان
که روز غم بجز ساغر نگیرم
-
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
-
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم
-
زان جا که رسم و عادت عاشق کشی توست
با دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن
-
همچون حباب دیده به روی قدح گشای
وین خانه را قیاس اساس از حباب کن
-
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن
-
فضول نفس حکایت بسی کند ساقی
تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن
-
لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده
بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن
-
دور از این بهتر نباشد ساقیا عشرت گزین
حال از این خوشتر نباشد حافظا ساغر بخواه
-
اول به وفا می وصالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد
-
شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل
ضرورتست که درد سر خمار کشم
-
مطرب یاران بگوی این غزل دلپذیر
ساقی مجلس بیار آن قدح غمگسار
-
قدح از لاله بگیرد نرگس
همه جا ساغر و صهبائی هست
-
چون غنچه گل قرابه پرداز شود
نرگس به هوای می قدح ساز شود
-
کسی را در این بزم ساغر دهند
که داروی بیهوشیش در دهند
-
من از شراب این سخن مست و فضاله قدح در دست که رونده ای در کنار مجلس گذر کرد و دور آخر در او اثر کرد و نعره ای چنان زد که دیگران به موافقت او در خروش آمدند و خامان مجلس بجوش
-
شکسته قدح ور ببندند چست
نیاورد خواهد بهای درست
-
قدح چون دور ما باشد به هشیاران مجلس ده
مرا بگذار تا حیران بماند چشم در ساقی
-
در این خونفشان عرصه رستخیز
تو خون صراحی و ساغر بریز
-
آنان کازین کبود قدح باده میدهند
خودخواه را بسی نگذارند هوشیار
-
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
-
چه حکایت کنم از ساقی بخت
که چو خونابه درین ساغر کرد
-
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
-
به کوی می فروشانش به جامی بر نمی گیرند
زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمی ارزد
-
هرگز نبرده ام به خرابات عشق راه
امروزم آرزوی تو درداد ساغری
-
بر گیر پیاله و سبو ای دلجوی
فارغ بنشین بکشتزار و لب جوی
-
زان کوزه می که نیست در وی ضرری
پر کن قدحی بخور بمن ده دگری