-
-
در باغ وقت صبح چنین گفت گل به خار
کز خویش هیچ نایدت ای زشت روی عار
-
صبح هنگام، در باغ، گل به خار چنین گفت: ای زشت چهره! آیا از خودت خجالت نمیکشی؟
-
-
-
گلزار خانه گل و ریحان و سوسن است
آن به که خار جای گزیند به شوره زار
-
گلستان، خانهی گل و ریحان و سوسن است، بهتر است که خار در شوره زار ساکن شود.
-
-
-
پژمرده خاطر است و سرافکنده و نژند
در باغ هر که را نبود رنگ و بو و بار
-
هر کسی که در باغ رنگ و بو و میوه نداشته باشد، افسرده و سرافکنده و خجالت زده و اندوهگین است.
-
-
-
با من ترا چه دعوی مهر است و همسری
ناچیزی توام همه جا کرد شرمسار
-
برای چه و به چه عنوانی تو با من ادعای محبت و همسری داری؟ پست و بیاعتبار بودن تو موجب شد که من همه جا شرمگین باشم.
-
-
-
در صحبت تو پاک مرا تار و پود سوخت
شاد آن گلی که خار و خسش نیست در جوار
-
با همنشینی تو، همه تار و پود من سوخت. آن گلی که در کنارش خار و خاشاکی نباشد، چقدر شاد و خوشحال است
-
-
-
گه دست میخراشی و گه جامه میدری
با چون توئی چگونه توان بود سازگار
-
گاهی دست دیگران را میخراشی و گاهی هم لباسشان را پاره میکنی. چطور میشود با کسی مثل تو سازگار بود؟
-
-
-
پاکی و تاب چهره من در تو نیست هیچ
با آنکه باغبان منت بوده آبیار
-
با وجودی که همان باغبانی که من را آبیاری کرده، باغبان تو هم بوده است، اما پاکیزگی و نور رخ من اصلا در تو وجود ندارد.
-
-
-
شبنم هماره بر ورقم بوسه می زند
ابرم بسر همیشه گهر میکند نثار
-
همیشه شبنم برگهای من را میبوسد. همیشه ابر، جواهرات خود را بر سرم میریزد.
-
-
-
در زیر پا نهند ترا رهروان ولیک
ما را بسر زنند عروسان گلعذار
-
رهگذران تو را در زیر پایشان میگذارند ولی عروسان زیبا رو، ما را به سرشان میزنند.
-
-
-
دل گر نمیگدازی و نیش ار نمیزنی
بی موجبی چرا ز تو هر کس کند فرار
-
اگر دل نمیسوزانی و اگر نیش نمیزنی، چرا بدون هیچ دلیلی همه از دست تو فرار میکنند؟
-
-
-
خندید خار و گفت تو سختی ندیده ای
آری هر آنکه روز سیه دید شد نزار
-
خار خندید و گفت: تو سختیهای روزگار را نچشیدهای. بله! هر کسی که سختی روزگار را چشید، افسرده و رنجور شد.
-
-
-
ما را فکنده اند نه خویش اوفتاده ایم
گر عاقلی مخند بافتاده زینهار
-
ما خودمان به زمین نیفتادیم، بلکه ما را بر زمین انداختند. حواست باشد که اگر عقل داری به کسی که بر زمین افتاده است، نخندی
-
-
-
گردون بسوی گوشه نشینان نظر نکرد
بیهوده بود زحمت امید و انتظار
-
روزگار نگاهی به سمت گوشه نشینان نینداخت. زحمت امیدواری و چشم انتظار بودن، فایدهای نداشت.
-
-
-
یکروز آرزو و هوس بیشمار بود
دردا مرا زمانه نیاورد در شمار
-
یک روز من هم آرزو و هوس زیادی داشتم. افسوس که روزگار من را به حساب نیاورد.
-
-
-
با آنکه هیچ کار نمی آیدم ز دست
بس روزها که با منت افتاده است کار
-
با وجودی که هیچ کاری از دستم بر نمیآید، روزهای زیادی بوده است که محتاج من بودهای.
-
-
-
از خود نبودت آگهی از ضعف کودکی
آنساعتی که چهره گشودی عروس وار
-
به خاطر ناتوانیات در کودکی، زمانی که همانند عروس چهره باز کردی، از خودت خبر نداشتی
-
-
-
تا درزی بهار برای تو جامه دوخت
بس جامه را گسیختم ای دوست پود و تار
-
ای دوست! تا بهار همچون خیاطی برایت لباس دوخت، تار و پود لباسهای زیادی را از هم باز کردیم (لباسهای زیادی را پاره کردیم)
-
-
-
هنگام خفتن تو نخفتم برای آنک
گلچین بسی نهفته درین سبزه مرغزار
-
هنگامی که تو خوابیده بودی، من نخوابیدم برای اینکه در این سبزهزار، گلچینهای زیادی پنهان شدهاند.
-
-
-
از پاسبان خویشتنت عار بهر چیست
نشنیده ای حکایت گنج و حدیث مار
-
برای چه از نگهبان خودت خجالت میکشی؟ آیا داستان همنشینی گنج و مار را نشنیدهای (داستان نگهبانی مار از گنج)
-
-
-
آنکو ترا فروغ و صاف و جمال داد
در حیرتم که از چه مرا کرد خاکسار
-
شگفت زدهام که آن کسی که به تو نور و روشنی و صافی و زیبایی داد، برای چه مرا بیچاره کرد؟!
-
-
-
بی رونقیم و بیخود و ناچیز زان سبب
از ما دریغ داشت خوشی دور روزگار
-
به این دلیل رونق و شادابی نداریم و بیارزش هستیم و پست هستیم که گردش روزگار حیفش آمد که به ما خوشی بدهد.
-
-
-
ما را غمی ز فتنه باد سموم نیست
در پیش خار و خس چه زمستان چه نوبهار
-
ما هیچ غم و غصهای از باد گرم کشنده نداریم. برای خار و خاشاک، زمستان و نوبهار فرقی ندارند.
-
-
-
با جور و طعن خارکن و تیشه ساختن
بهتر ز رنج طعنه شنیدن هزار بار
-
کنار آمدن با نامهربانی و ستم و نیزه زدن خارکن و تیشه، هزار بار از رنج کنایه شنیدن بهتر است.
-
-
-
این سست مهر دایه درین گاهوار تنگ
از بهر راحت تو مرا داده بس فشار
-
مهر و محبت دایه در این گهواره کوچک اینگونه است. برای آسایش تو، من را تحت فشار قرار داده است.
-
-
-
آئین کینه توزی گیتی کهن نشد
پروردگار یکی دگری را بکشت زار
-
رسم کینه ورزی جهان همچنان تازه است: آفریننده یکی، دیگری را به سختی کشت.
-
-
-
ما را بسر فکند و ترا برفراشت سر
ما را فشرد گوش و ترا داد گوشوار
-
ما را با سر به زمین انداخت و تو را سربلند کرد. گوش ما را کشید و به تو گوشواره داد.
-
-
-
آن پرتوی که چهره تو را جلوه گر نمود
تا نزد ما رسید بناگاه شد شرار
-
آن نوری که صورت تو را زیبا کرد، هنگامی که پیش ما آمد، ناگهان به آتش سوزان تبدیل شد.
-
-
-
مشاطه سپهر نیاراست روی من
با من مگوی کازچه مرا نیست خواستار
-
آرایشگر روزگار چهره من را آرایش نداد. به من نگو که برای چه من خواستگاری ندارم.
-
-
-
خواری سزای خار و خوشی در خور گل است
از تاب خویش و خیرگی من عجب مدار
-
پستی شایسته خار است و خوشی شایسته گل است. از درخشان بودن خودت و از تیرگی من تعجب نکن
-
-
-
شادابی تو دولت یک هفته بیش نیست
بر عهد چرخ و وعده گیتی چه اعتبار
-
شادابی تو سعادتی نیست که بیشتر از یک هفته طول بکشد. عهد و پیمان تقدیر و وعده روزگار اعتباری ندارند.
-
-
-
آنان کازین کبود قدح باده میدهند
خودخواه را بسی نگذارند هوشیار
-
کسانی که از این جام آبی رنگ شراب میدهند، نمیگذارند کسی که خودخواه است، مدت زیادی سرِپا بماند.
-
-
-
گر خار یا گلیم سرانجام نیستی است
در باغ دهر هیچ گلی نیست پایدار
-
چه خار باشیم و چه گل، عاقبتمان نیستی است. در باغ روزگار هیچ گلی برای همیشه سرِپا باقی نمیماند.
-
-
-
گلبن بسی فتاده ز سیل قضا بخاک
گلبرگ بس شدست ز باد خزان غبار
-
بوتههای گل سرخ زیادی در اثر سیلاب سرنوشت به زمین افتادهاند. گلبرگهای زیادی در اثر باد پاییزی به گرد و غباری تبدیل شدهاند.
-
-
-
بس گل شکفت صبحدم و شامگه فسرد
ترسم تو نیز دیر نمانی بشاخسار
-
گلهای زیادی بودند که هنگام صبح شکفتند و هنگام شب پژمردند. نگرانم که تو هم مدت زیادی بر روی شاخه درخت باقی نمانی.
-
-
-
خلق زمانه با تو بروز خوشی خوشند
تا رنگ باختی فکنندت برهگذار
-
مردم زمانه تنها در روز خوشی با تو مهربانند. وقتی که رنگ و رویت را از دست دادی، تو را سر راه میاندازند.
-
-
-
روزی که هیچ نام و نشانی نداشتی
جز من ترا که بود هواخواه و دوستدار
-
روزی که هیچ کسی نبودی و نام و نشانی از خودت نداشتی، به غیر از من چه کسی دوست و یاور و هوادار تو بود؟
-
-
-
پروین ستم نمیکند ار باغبان دهر
گل را چراست عزت و خار از چه روست خوار
-
ای پروین! اگر باغبان روزگار ستمکار نیست، پس چرا گل دارای عزت و احترام است ولی خار، پست و بیارزش است؟
-
گل و خار
پروین
https://www.sherfarsi.ir/parvin/خار
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(18500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(18500 تومان)

گل-گلی
- گل
-
-
-
-
-
-
- هرجا که گل به صورت مجزا به کار برده شود،(نام خاص آن ذکر نشود) منظور گل سرخ است.
سوسن
- سوسن
-
- گلی است معروف و آن چهار قسم می باشد: یکی سفید و آنرا سوسن آزاد میگویند، ده زبان دارد و دیگری کبود و آنرا سوسن ازرق می خوانند و دیگری زرد و آنرا سوسن ختایی می نامند و چهارم الوان میشود و آن زرد، سفید و کبود میباشد و آنرا سوسن آسمانی گویند
ریحان
- ریحان
- هر گیاه خوشبو، اسپرغم
نژند
- نَژَند
- اندوهگین، افسرده
- مهیب و سهمگین
- خشمگین
- پست
مهر
- مهر
-
-
- دوستی و محبت و نرمدلی
- خورشید
- نام ماه هفتم از سال شمسی
صحبت
- صحبت
- دوستی، نشست و برخاست، همنشینی، همراهی
شبنم
- شبنم
- قطرات ریز آب که در شبهای مرطوب بر زمین میریزد و روی برگ گیاهان و گلها مینشیند.
گلعذار
- گلعذار
- گلرو، نیکو رخ
نیش
- نیش
- نشتر
- نیشتر
-
- هرچیزنوک تیز بخصوص افزاری بوده که با آن رگ را باز میکردهاند
- عضوی ازبدن حشرات گزنده که با آن میگزند
زینهار
- زنهار
- زینهار
- پناه و امان و مهلت
- (صوت): البته. (برای تاکید هم به کار می رود)
- (صوت ) پرهیز و اجتناب
- ترس و بیم
- هوش و آگاهی
- شتاب و تعجیل
درزی
- درزی
- خیاط
فروغ
- فروغ
- روشنایی، نور
- شعله و شرار آتش
- رونق
دریغ
- دریغ
- افسوس
- مضایقه
دور
- دور
- گردش
- روزگار
- نوبت
فتنه
- فتنه
- آشوب، ستیزه، عذاب و رنج، شگفتی
خس
- خس
- خار و خاشاک
- پست و فرومایه
سموم
- سَموم
- باد گرم کُشنده
شرار
- شرار
- پاره آتش، جرقه
سپهر
- سپهر
- آسمان و به معنای مجازی تقدیر و سرنوشت
مشاطه
- مشاطه
- آرایشگر
خیرگی
- خیره
- بدخواه، بد اندیش
- سرکش، گستاخ
- تیره، تاریک
- حیران
- بیهوده
- ناتوان، سست
چرخ
- چرخ
- آسمان و فلک
- کمان
- هر چیز گرد که به دور محور خود بچرخد
دولت
- دولت
- حکومت ، سلطنت ، هیئت وزیران
- سعادت ، طالع
- جاه ، مکنت
- مدد، کمک
قدح
- پیاله
- جام
- پیغاله
- قدح
- ساغر
-
- کاسه ٔ خرد که در آن شراب خورند و آن از شیشه و بلور بوده است
باده
- باده
- شراب. به این دلیل شراب را باده نامیدهاند که در سر باد غرور میاندازد.
گلبن
- گلبن
- بوته گل سرخ
قضا
- قضاء
- قضا
- سرنوشت، تقدیر
- حکم، فرمان، داوری کردن
- به جا آوردن، گزاردن
هواخواه
- هواخواه
- هوادار، دوست، یار، طرفدار، جانبدار، موافق