کاربردهای خیره
-
خیره از من نرمیدید شما
هر که آفت زده ای دید رمید
-
خیره نگرفت جهان رونق من
بگرفتش ز من و بر تو سپرد
-
وگر بیم داری به دل یک زمان
شود خیره رای از بد بدگمان
-
به خیره مرنجان روان مرا
به آتش تن ناتوان مرا
-
چو بشنید رستم سرش خیره گشت
جهان پیش چشم اندرش تیره گشت
-
بدو گفت ار ایدونکه رستم تویی
بکشتی مرا خیره از بدخویی
-
خواری سزای خار و خوشی در خور گل است
از تاب خویش و خیرگی من عجب مدار
-
به دست جهد نشاید گرفت دامن کام
اگر نخواهدت ای نفس خیره می پویی
-
مرا بخیره نخوانند کرم ابریشم
بهر بساط که ابریشمی است کار من است
-
صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین
عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین
-
رفت آن که رفت و آمد آنک آمد
بود آن که بود، خیره چه غم داری
-
که ای خیره سر چند پویی پیم
ندانی که من مرغ دامت نیم
-
تا چه گنه کردم که روزگارم بعقوبت آن در سلک صحبت چنین ابلهی خود رای ناجنس خیره درای بچنین بند بلا مبتلا گردانیده است
-
مگر مردمی خیره خوانی همی
جز این را نشانی ندانی همی