خیره

خیره
بدخواه، بد اندیش
سرکش، گستاخ
تیره، تاریک
حیران
بیهوده
ناتوان، سست
1

کاربردهای خیره

  • خیره از من نرمیدید شما

    هر که آفت زده ای دید رمید

  • خیره نگرفت جهان رونق من

    بگرفتش ز من و بر تو سپرد

  • وگر بیم داری به دل یک زمان

    شود خیره رای از بد بدگمان

  • به خیره مرنجان روان مرا

    به آتش تن ناتوان مرا

  • چو بشنید رستم سرش خیره گشت

    جهان پیش چشم اندرش تیره گشت

  • بدو گفت ار ایدونکه رستم تویی

    بکشتی مرا خیره از بدخویی

  • خواری سزای خار و خوشی در خور گل است

    از تاب خویش و خیرگی من عجب مدار

  • به دست جهد نشاید گرفت دامن کام

    اگر نخواهدت ای نفس خیره می پویی

  • مرا بخیره نخوانند کرم ابریشم

    بهر بساط که ابریشمی است کار من است

  • صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین

    عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین

  • رفت آن که رفت و آمد آنک آمد

    بود آن که بود، خیره چه غم داری

  • که ای خیره سر چند پویی پیم

    ندانی که من مرغ دامت نیم

  • تا چه گنه کردم که روزگارم بعقوبت آن در سلک صحبت چنین ابلهی خود رای ناجنس خیره درای بچنین بند بلا مبتلا گردانیده است

  • مگر مردمی خیره خوانی همی

    جز این را نشانی ندانی همی