-
-
چه جرم رفت که با ما سخن نمی گویی
جنایت از طرف ماست یا تو بدخویی
-
چه گناهی کردهایم که با ما حرف نمیزنی؟ آیا ما جرمی مرتکب شدهایم یا اینکه تو بداخلاق هستی؟
-
-
-
تو از نبات گرو برده ای به شیرینی
به اتفاق ولیکن نبات خودرویی
-
تو همهی شیرینی نبات را داری ولی همچون گیاهی هستی که خود به خود رشد کرده است (تربیت و پروش مناسب نداشته است)
-
-
-
هزار جان به ارادت تو را همی جویند
تو سنگ دل به لطافت دلی نمی جویی
-
هزار نفر با علاقه و عشق به دنبال تو هستند؛ تو سنگدل هستی که با مهربانی از کسی دلجویی نمیکنی
-
-
-
ولیک با همه عیب از تو صبر نتوان کرد
بیا و گر همه بد کرده ای که نیکویی
-
ولی با همهی عیب و ایرادی که داری، دوری تو را نمیتوان تحمل کرد؛ بیا و با وجود همهی بدیهایی که از تو سر زده است، خوب هستی.
-
-
-
تو بد مگوی و گر نیز خاطرت باشد
بگوی از آن لب شیرین که نیک می گویی
-
تو بدگویی نکن و اگر به یاد داری، داستان آن لب شیرین را بازگو کن که زیبا سخن میگویی.
-
-
-
گلم نباید و سروم به چشم درناید
مرا وصال تو باید که سرو گلبویی
-
به گل نیاز ندارم و سرو هم چشمم را نمیگیرد؛ من وصال تو را میخواهم که همچون سروی هستی که بوی گل سرخ میدهد.
-
-
-
هزار جامه سپر ساختیم و هم بگذشت
خدنگ غمزه خوبان ز دلق نه تویی
-
به عنوان سپر، هزار لباس پوشیدیم ولی با این وجود، غمزهی خوبرویان همچون تیری سخت، از جامهی درویشی نه لایهی ما عبور کرد.
-
-
-
به دست جهد نشاید گرفت دامن کام
اگر نخواهدت ای نفس خیره می پویی
-
به تلاش و کوشش نمیتوان به کام دل رسید؛ ای نفس! اگر او تو را نخواهد، بیهوده داری تلاش میکنی و به جایی نخواهی رسید.
-
-
-
درست شد که به یک دل دو دوست نتوان داشت
به ترک خویش بگوی ای که طالب اویی
-
این سخنی درست از آب درآمد که با یک دل نمیتوان دو نفر را دوست داشت؛ پس ای کسی که خواهان او هستی، نفس خودت را ترک کن (که نمیتوانی هم خودت را دوست داشته باشی و هم او را)
-
-
-
همین که پای نهادی بر آستانه عشق
به دست باش که دست از جهان فروشویی
-
به محض اینکه بر آستان عشق پا گذاشتی، آماده باش که از دنیا دل بکنی.
-
-
-
درازنای شب از چشم دردمندان پرس
تو قدر آب چه دانی که بر لب جویی
-
طول مدت شب را از چشم دردمندان سوال کن؛ تو که بر لب جوی آب هستی، ارزش آب را نمیدانی.
-
-
-
ز خاک سعدی بیچاره بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگش او گرش بویی
-
اگر هزار سال پس از مرگ سعدی، گور سعدی را ببویی، هنوز هم بوی عشق از آن به مشام میرسد.
-
چه جرم رفت که با ما سخن نمی گویی
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/چه-جرم-رفت-که-با-ما-سخن-نمی-گویی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
ارادت
- ارادت
- خواستن
- خواست ،میل، قصد
- علاقه مندی، سرسپردگی مرید به مرشد
- دوستی از روی اخلاص و بی ریایی
گلم
- گل
-
- هرجا که گل به صورت مجزا به کار برده شود،(نام خاص آن ذکر نشود) منظور گل سرخ است.
سروم
- سرو
-
-
- درختی است همواره سبز که در سه نوع است: سرو ناز که شاخهایش متمایل است ، سرو آزاد که شاخهایش راست رسته باشد و سرو سهی که دو شاخه راست رسته دارد.
غمزه
- غمزه
- اشاره با چشم و ابرو
- پلک زدن از روی ناز و کرشمه
- در اصطلاح عاشقان، کنایت از عدم التفات است.
- دراصطلاح تصوف، بمعنی فیض و جذبه ٔ باطن است که نسبت به سالک واقع شود.
دلق
- دلق
- خرقه، جامه درویشان
خدنگ
- خَدَنگ
- درختی است با چوبی بسیار سخت و محکم که از آن نیزه و تیر و زین اسب درست کنند.
خیره
- خیره
- بدخواه، بد اندیش
- سرکش، گستاخ
- تیره، تاریک
- حیران
- بیهوده
- ناتوان، سست