کاربردهای غمزه
-
جمالت معجز حسن است لیکن
حدیث غمزه ات سحر مبین است
-
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
-
ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد
-
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
-
کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند
تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی کند
-
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم
-
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
-
چشمت به غمزه خانه مردم خراب کرد
مخموریت مباد که خوش مست می روی
-
تو همچنان دل شهری به غمزه ای ببری
که بندگان بنی سعد خوان یغما را
-
کمان سخت که داد آن لطیف بازو را
که تیر غمزه تمامست صید آهو را
-
بسی بگفت خداوند عقل و نشنیدم
که دل به غمزه خوبان مده که سنگ و سبوست
-
هر که با غمزه خوبان سر و کاری دارد
سست مهرست که بر داغ جفا صابر نیست
-
هر دم کمند زلفت صیدی دگر بگیرد
پیکان غمزه در دل ز ابروی چون کمانت
-
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست
با غمزه بگو تا دل مردم نستاند
-
میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس
غمزت به نگه کردن آهوی رمیده
-
شهری به تیغ غمزه خون خوار و لعل لب
مجروح می کنی و نمک می پراکنی
-
ناوک غمزه اش چو سبک پر شدی
جان به زمین بوسه برابر شدی
-
بلای غمزه نامهربان خون خوارت
چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
-
هاروت را که خلق جهان سحر ازو برند
در چه فکند غمزه خوبان به ساحری
-
هزار جامه سپر ساختیم و هم بگذشت
خدنگ غمزه خوبان ز دلق نه تویی
نظرات کاربران
نظرات و پیامهای شما
لطفاُ نظرات و پیامهای خود را از طریق فرم زیر با ما در میان بگذارید