-
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که زنده ابدست آدمی که کشته اوست
-
شراب خورده معنی چو در سماع آید
چه جای جامه که بر خویشتن بدرد پوست
-
هر آن که با رخ منظور ما نظر دارد
به ترک خویش بگوید که خصم عربده جوست
-
حقیر تا نشماری تو آب چشم فقیر
که قطره قطره باران چون با هم آمد جوست
-
نمی رود که کمندش همی برد مشتاق
چه جای پند نصیحت کنان بیهده گوست
-
چو در میانه خاک اوفتاده ای بینی
از آن بپرس که چوگان از او مپرس که گوست
-
چرا و چون نرسد بندگان مخلص را
رواست گر همه بد می کنی بکن که نکوست
-
کدام سرو سهی راست با وجود تو قدر
کدام غالیه را پیش خاک پای تو بوست
-
بسی بگفت خداوند عقل و نشنیدم
که دل به غمزه خوبان مده که سنگ و سبوست
-
هزار دشمن اگر بر سرند سعدی را
به دوستی که نگوید بجز حکایت دوست
-
به آب دیده خونین نبشته قصه عشق
نظر به صفحه اول مکن که تو بر توست
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/سفر-دراز-نباشد-به-پای-طالب-دوست
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
سماع
- سماع
- شنیدن
- آواز، سرود
- وجد و سرور و شادی و پایکوبی صوفیانه
خصم
- خصم
- دشمن
کمندش
- کمند
- دام و طنابی که در جنگ بر گردن دشمن یا در شکار بر گردن حیوان می انداختند و او را به جانب خود می کشیدند.
چوگان
- چوگان
- چوبی که دستة آن راست و باریک و سرش اندکی پهن و خمیده است و با آن در بازی چوگان ، گوی را زنند.
سهی
- سهی
- راست و درست را گویند عموماً و هر چیز راست رسته را خوانند خصوصاً
سرو
- سرو
- درختی است همواره سبز که در سه نوع است: سرو ناز که شاخهایش متمایل است ، سرو آزاد که شاخهایش راست رسته باشد و سرو سهی که دو شاخه راست رسته دارد.
غالیه
- غالیه
- مادهای خوشبو مرکب از مشک و عنبر و باله به رنگ سیاه که موی را با آن رنگ میکردهاند
غمزه
- غمزه
- اشاره با چشم و ابرو
- پلک زدن از روی ناز و کرشمه
- در اصطلاح عاشقان، کنایت از عدم التفات است.
- دراصطلاح تصوف، بمعنی فیض و جذبه ٔ باطن است که نسبت به سالک واقع شود.