کاربردهای خصم
-
نکو کار پرور نبیند بدی
چو بد پروری خصم خون خودی
-
چو نرمی کنی خصم گردد دلیر
وگر خشم گیری شوند از تو سیر
-
مدامش به خون دست و خنجر خضاب
بر آتش دل خصم از او چون کباب
-
زغن گفت ازان دانه دیدن چه سود
چو بینایی دام خصمت نبود
-
هر آن که با رخ منظور ما نظر دارد
به ترک خویش بگوید که خصم عربده جوست
-
هم به در تو آمدم از تو که خصم و حاکمی
چاره پای بستگان نیست بجز فروتنی
-
جوان بغرور دلاوری که در سر داشت از خصم دلآزرده نیندیشید و قول حکما معتبر نداشت که گفته اند هرکرا رنجی بدل رسانیدی اگر در عقب آن صد راحت برسانی از پاداش یک رنجش ایمن مباش که پیکان از جراحت بدرآید و آزار در دل بماند
-
ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی نیست
خصم آنم که میان من و تیغت سپرست