چوگان

چوگان
چوبی که دستة آن راست و باریک و سرش اندکی پهن و خمیده است و با آن در بازی چوگان ، گوی را زنند.
1

کاربردهای چوگان

  • ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو

    کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما

  • خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد

    ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد

  • کو جلوه ای ز ابروی او تا چو ماه نو

    گوی سپهر در خم چوگان زر کشیم

  • چو در میانه خاک اوفتاده ای بینی

    از آن بپرس که چوگان از او مپرس که گوست

  • اسب در میدان رسوایی جهانم مردوار

    بیش ازین در خانه نتوان گوی و چوگان باختن

  • کاردانان کار زینسان میکنند

    تا که گوئی هست چوگان میزنند

  • چه جور کز خم چوگان زلف مشکینت

    بر اوفتاده مسکین چو گو نمی آید

  • ای گوی حسن برده ز خوبان روزگار

    مسکین کسی که در خم چوگان چو گو بود

  • عنبرین چوگان زلفش را گر استقصا کنی

    زیر هر مویی دلی بینی که سرگردان چو گوست

  • مرا نیز چوگان لعب است و گوی

    بگفتند اگر نیک دانی بگوی