حکایت دانشمند
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-دانشمند

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (25500 تومان)

  1. فقیهی کهن جامه ای تنگدست

    در ایوان قاضی به صف برنشست

    فقیهی با لباس کهنه و فقیر در ایوان قاضی در صف نشست

  2. نگه کرد قاضی در او تیز تیز

    معرف گرفت آستینش که خیز

    قاضی خشمگینانه به او نگاه کرد. معرف آستین او را گرفت و او را بلند کرد.

  3. ندانی که برتر مقام تو نیست

    فروتر نشین یا برو یا بایست

    به او گفت که نمی‌دانی که این جای والا جایگاه تو نیست؟ یا در جای پایین‌تر بنشین یا برو و یا سرپا بایست.

  4. نه هرکس سزاوار باشد به صدر

    کرامت به فضل است و رتبت به قدر

    هرکسی شایسته جای بالا نیست. بزرگواری به دانش است و مقام به اندازه و ارزش

  5. دگر ره چه حاجت به پند کست

    همین شرمساری عقوبت بست

    چه نیازی به روش دیگری برای پند گرفتن داری؟ همین شرمساری برای عقوبت تو کافی است.

  6. به عزت هر آن کو فروتر نشست

    به خواری نیفتد ز بالا به پست

    هر کسی که با عزت در جای پایین‌تر نشست، با خواری از جای بالا به پایین نمی‌افتاد

  7. به جای بزرگان دلیری مکن

    چو سر پنجه ات نیست شیری مکن

    در جای بزرگان گستاخی نکن. هنگامی که دارای پنجه‌های قوی‌ای نیستی، مانند شیر رفتار نکن

  8. چو دید آن خردمند درویش رنگ

    که بنشست و برخاست بختش به جنگ

    هنگامی که آن مرد دانای درویش صفت دید که اقبالش از دست رفته و بخت به جنگ او آمده است

  9. چو آتش برآورد بیچاره دود

    فروتر نشست از مقامی که بود

    بیچاره همچون آتش از سرش دود بلند شد. از جایی که نشسته بود بلند شد و در جایی فرودست‌تر نشست.

  10. فقیهان طریق جدل ساختند

    لم و لا اسلم درانداختند

    فقیهان شروع به بحث و جدل کردند. و در مقام انکار سخن یکدیگر برآمدند.

  11. گشادند بر هم در فتنه باز

    به لا و نعم کرده گردن دراز

    با هم شروع به دعوا و بگومگو کردند. گردن دراز کرده و بله و نه می‌گفتند

  12. تو گفتی خروسان شاطر به جنگ

    فتادند در هم به منقار و چنگ

    گویی که خروسان بی‌باک، با منقار و چنگالشان به جنگ همدیگر رفته‌اند

  13. یکی بی خود از خشمناکی چو مست

    یکی بر زمین می زند هر دو دست

    یک نفر از فرط خشمگینی همانند مستان از خود بی خود بود. دیگری با هر دو دستش بر زمین می‌کوبید.

  14. فتادند در عقده ای پیچ پیچ

    که در حل آن ره نبردند هیچ

    در گره‌ای سردرگم و پیچ پیچ افتادند. گره‌ای که هیچ نمی‌توانستند از آن سر در بیاورند.

  15. کهن جامه در صف آخرترین

    به غرش درآمد چو شیر عرین

    آن فقیه با لباس کهنه که در آخرین صف قرار گرفته بود، همانند شیر بیشه‌زار به غرش درآمد.

  16. بگفت ای صنا دید شرع رسول

    به ابلاغ تنزیل و فقه و اصول

    گفت که ای مهتر شرع پیامبر، بر اساس فرمان قرآن و فقه و اصول

  17. دلایل قوی باید و معنوی

    نه رگهای گردن به حجت قوی

    دلایل و برهان‌ها باید محکم و معنوی باشد. نه اینکه برای اثبات سخن خود، رگهای گردن بیرون زده باشد.

  18. مرا نیز چوگان لعب است و گوی

    بگفتند اگر نیک دانی بگوی

    من هم چوب و گوی بازی چوگان دارم. گفتند اگر خوب می‌دانی بگو.

  19. به کلک فصاحت بیانی که داشت

    به دلها چو نقش نگین برنگاشت

    با قلم بیان شیوایی که داشت، همانند نقش نگین بر دلها نقش نوشت.

  20. سر از کوی صورت به معنی کشید

    قلم در سر حرف دعوی کشید

    از کوی ظاهر، به کوی معنی سربرآورد. سخن ادعا شده را باطل نمود.

  21. بگفتندش از هر کنار آفرین

    که بر عقل و طبعت هزار آفرین

    از هر گوشه‌ای به او آفرین گفتند. که بر عقل و طبع تو هزار آفرین باشد.

  22. سمند سخن تا به جایی براند

    که قاضی چو خر در وحل بازماند

    اسب سخن را تا جایی راند که قاضی همانند خر در گل فروماند.

  23. برون آمد از طاق و دستار خویش

    به اکرام و لطفش فرستاد پیش

    از جایگاه خود بیرون آمد و دستار خود را به نشانه اکرام و بخشش پیشکش کرد.

  24. که هیهات قدر تو نشناختیم

    به شکر قدومت نپرداختیم

    که افسوس که قدر و منزلت تو را ندانستیم. بخاطر آمدنت سپاسگزاری نکردیم.

  25. دریغ آیدم با چنین مایه ای

    که بینم تو را در چنین پایه ای

    حیفم می‌اید که با چنین مایه‌ای که داری، تو را در چنین رتبه‌ای ببینم.

  26. معرف به دلداری آمد برش

    که دستار قاضی نهد بر سرش

    معرف برای دلداری دادن به کنارش آمد تا دستار قاضی را بر سرش بگذارد

  27. به دست و زبان منع کردش که دور

    منه بر سرم پای بند غرور

    فقیه، با اشاره دست و با زبان، او را از این کار بازداشت و گفت که دور شو! بر سر من قفل و زنجیر غرور را قرار نده.

  28. که فردا شود بر کهن میزران

    به دستار پنجه گزم سرگران

    که فردا این عمامه قدمت می‌یابد و به خاطر دستار گزم مغرور خواهم شد.

  29. چو مولام خوانند و صدر کبیر

    نمایند مردم به چشمم حقیر

    هنگامی که من را مولا و صدرکبیر خطاب کنند، مردم را در دیدگان حقیر می‌نمایند.

  30. تفاوت کند هرگز آب زلال

    گرش کوزه زرین بود یا سفال

    آیا برای آب زلال فرقی دارد که کوزه‌اش طلایی باشد یا از سفال؟

  31. خرد باید اندر سر مرد و مغز

    نباید مرا چون تو دستار نغز

    عقل و مغز باید در سر مرد باشد. برای من شایسته نیست که مثل تو دستار خوب داشته باشم.

  32. کس از سر بزرگی نباشد به چیز

    کدو سر بزرگ است و بی مغز نیز

    کسی از بزرگ بودن اندازه سر ارزشمند نمی‌شود. هم کدو سرش بزرگ است و هم انسان بی‌مغز

  33. میفراز گردن به دستار و ریش

    که دستار پنبه ست و سبلت حشیش

    به واسطه دستار و ریش خود گردن افرازی نکن. چرا که دستار تنها پنبه است و سبیل هم فقط گیاهی خشک

  34. به صورت کسانی که مردم وشند

    چو صورت همان به که دم درکشند

    کسانی که از نظر ظاهری همانند انسان هستند، بهتر است که همانند نقاشی، خاموش باشند.

  35. به قدر هنر جست باید محل

    بلندی و نحسی مکن چون زحل

    باید به اندازه هنر خود، جایگاه خود را پیدا کرد. همانند زحل نباش که در جایگاه بالایی قرار دارد ولی نحسی می‌آورد.

  36. نی بوریا را بلندی نکوست

    که خاصیت نیشکر خود در اوست

    بزرگی شایسته‌ی حصیر نیست چرا که طبیعت شیرینی نیشکر از خودش است (شیرینی شکر از نی نیست بلکه از خود نیشکر است)

  37. بدین عقل و همت نخوانم کست

    وگر می رود صد غلام از پست

    با این عقل و سعه صدری که داری، تو را شخص باارزشی نمی‌انگارم حتی اگر صد غلام در پی تو روانه باشند.

  38. چه خوش گفت خر مهره ای در گلی

    چو بر داشتش پر طمع جاهلی

    چه زیبا گفت خرمهره‌ای که در گل افتاده بود، هنگامی که انسان نادان طماعی آن را برداشت

  39. مرا کس نخواهد خریدن به هیچ

    به دیوانگی در حریرم مپیچ

    من را کسی به چیزی نمی‌خرد. با دیوانگی و کم عقلی من را در پارچه حریر نپوشان

  40. خبزدو همان قدر دارد که هست

    وگر در میان شقایق نشست

    سرگین گردانک به اندازه ارزش خود منزلت دارد. حتی اگر در وسط شقایق نشسته باشد.

  41. نه منعم به مال از کسی بهترست

    خر ار جل اطلس بپوشد خرست

    انسان ثروتمند به خاطر مال زیاد خود از کسی بهتر نیست. خر اگر لباس ابریشمی هم بپوشد باز هم خر است.

  42. بدین شیوه مرد سخنگوی چست

    به آب سخن کینه از دل بشست

    به این گونه مرد سخندان زیرک با آب سخن کینه را از دلش زدود

  43. دل آزرده را سخت باشد سخن

    چو خصمت بیفتاد سستی مکن

    کسی که دلش آزرده است، حرفش تلخ است. هنگامی که دشمنت بر زمین افتاد، درنگ نکن

  44. چو دستت رسد مغز دشمن برآر

    که فرصت فرو شوید از دل غبار

    هنگامی که توانایی داری، دشمن را نابود کن چراکه این مجالی برای شستن غبار از دل است.

  45. چنان ماند قاضی به جورش اسیر

    که گفت ان هذا لیوم عسیر

    آنگونه قاضی گرفتار جور او ماند که گفت که همانا امروز روزی سخت است

  46. به دندان گزید از تعجب یدین

    بماندش در او دیده چون فرقدین

    از تعجب با دندان دو دست خود را گاز گرفت. دو چشمش همانند فرقدین در او خیره ماند

  47. وزان جا جوان روی همت بتافت

    برون رفت و بازش نشان کس نیافت

    جوان از آنجا روی برگردانید. بیرون رفت و دیگر کسی نشانی از او پیدا نکرد.

  48. غریو از بزرگان مجلس بخاست

    که گویی چنین شوخ چشم از کجاست

    فریاد از جانب بزرگان مجلس بلند شد که این انسان بی‌قدر که اینگونه گستاخ است از کجا آمده است؟

  49. نقیب از پیش رفت و هر سو دوید

    که مردی بدین نعت و صورت که دید

    مهتر قوم به دنبالش رفت و هر سو در پی‌اش دوید. از دیگران جویا می‌شد که مردی با این شکل و مشخصات را چه کسی دیده است؟

  50. یکی گفت از این نوع شیرین نفس

    در این شهر سعدی شناسیم و بس

    یک نفر به او پاسخ داد که از این نوع آدم‌های شیرین بیان، در این شهر تنها سعدی را می‌شناسیم و بس

  51. بر آن صد هزار آفرین کاین بگفت

    حق تلخ بین تا چه شیرین بگفت

    بر آن کسی که اینگونه به مهتر جواب داد باید صد هزار بار آفرین گفت. ببین که چگونه سخن حق که تلخ بود را با چه شیرینی‌ای بیان کرد.

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (25500 تومان)

  • معرف

    معرف
    کسی که در مجلس سلاطین و امرا و قاضیان، مردمان را به جای لایق هرکدام نشاند. چون کسی پیش سلاطین و امرا رودو مجهول الحال باشد اوصاف و نسب او بیان کند تا درخور آن مورد عنایت شود.
  • تیز

    تیز
    تند و خشم آگین
  • لم و لا اسلم

    لم و لا اسلم
    برای چه واستوار نمیدارم (بهنگام انکار قول طرف گفته شود)
  • فتنه

    فتنه
    آشوب، ستیزه، عذاب و رنج، شگفتی
  • شاطر

    شاطر
    دلاور و چالاک و تند
    شوخ و بی‌باک
  • عقده

    عقده
    گره
    حالت سرخوردگی و کینه به علّت دست نیافتن به مطلوب مورد نظر
  • صنا دید

    صنادید
    صندید
    مهتر و دلاور (صنادید جمع صندید است)
  • چوگان

    چوگان
    چوبی که دستة آن راست و باریک و سرش اندکی پهن و خمیده است و با آن در بازی چوگان ، گوی را زنند.
  • میزران

    میزر
    میزران
    دستار - دستمال - شال سر - عمامه
  • گزم

    گز
    گزم
    نوعی پارچه
  • نغز

    نغز
    خوب و نیک و نیکو و خوش
    جالب
    بدیع، عجیب
    شایسته
  • خبزدو

    خبزدو
    خبزدوک
    جعل
    سرگین گردانک
    نوعی سوسک تیره‌رنگ و سخت‌پوست که در مصر باستان الهه خورشید و موجودی مقدس بوده و نماد آن در تصویرگری‌ها و کاخ‌های مصری دیده می‌شود، این جانور، سرگین را گلوله کند و بگرداند و غلطان غلطان به سوراخ خود برد.
  • چست

    چست
    چالاک، چابک، تند و سریع
    ماهر، زبردست
    برازنده و باندام (لباس)
  • فرقدین

    فرقد
    فرقدین
    گوساله وحشی
    نام دو ستاره در صورت فلکی دب اصغر
  • غریو

    غریو
    شور و فریاد و بانگ و غوغا
  • نقیب

    نقیب
    پیشوا، رئیس، مهتر قوم
  • نعت

    نعت
    صفت، نشان، نشانه، توصیف