-
-
آن سرو که گویند به بالای تو ماند
هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند
-
آن سروی که میگویند قد وبالایش مانند تو است، هیچوقت نمیتواند با تو همقدم شود.
-
-
-
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست
با غمزه بگو تا دل مردم نستاند
-
این گناه ما نیست که به دنبال تو راه افتادهایم. بگو تا با کرشمه دل مردم را نرباید.
-
-
-
زنهار که چون می گذری بر سر مجروح
وز وی خبرت نیست که چون می گذراند
-
امان که چگونه بر سر زخمی عبور میکنی و آگاهی نداری که او چگونه روزگار میگذراند.
-
-
-
بخت آن نکند با من سرگشته که یک روز
همخانه من باشی و همسایه نداند
-
من سرگردان اینقدر بخت و اقبال ندارم که یک روز به خانه من بیایی و همسایه از این موضوع باخبر نشود.
-
-
-
هر کو سر پیوند تو دارد به حقیقت
دست از همه چیز و همه کس درگسلاند
-
هرکسی که به واقع میخواهد که با تو پیوندی داشته باشد، از همه چیز و همه کس دست میکشد.
-
-
-
امروز چه دانی تو که در آتش و آبم
چون خاک شوم باد به گوشت برساند
-
امروز تو چه میدانی که در آتش و آب گرفتارم. هنگامی که به خاک بدل شدم، باد تو را از این موضوع باخبر خواهد کرد.
-
-
-
آنان که ندانند پریشانی مشتاق
گویند که نالیدن بلبل به چه ماند
-
کسانی که پریشان حالی عاشق را درک نمیکنند، میپرسند که نالیدن بلبل شبیه چه چیزی است؟
-
-
-
گل را همه کس دست گرفتند و نخوانند
بلبل نتوانست که فریاد نخواند
-
همه گل را در دست گرفتند ولی آوازی نمیخواندند. اما بلبل نمیتوانست که فریاد نزند.
-
-
-
هر ساعتی این فتنه نوخاسته از جای
برخیزد و خلقی متحیر بنشاند
-
در هر ساعت این شگفتی تازه به پا شده، میایستند و خلقی را سرگشته و حیران میگذارد.
-
-
-
در حسرت آنم که سر و مال به یک بار
در دامنش افشانم و دامن نفشاند
-
از این حسرت میخورم که مبادا سر و مالم را یکباره در دامنش بریزم و او دامن نفشاند.
-
-
-
سعدی تو در این بند بمیری و نداند
فریاد بکن یا بکشد یا برهاند
-
سعدی! تو در این زندان میمیری و او از این موضوع آگاهی ندارد. فریادی بزن. یا او تو را میکشد و یا اینکه تو را از این زندان آزاد میکند
-
آن سرو که گویند به بالای تو ماند
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/آن-سرو-که-گویند-به-بالای-تو-ماند
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
سرو
- سرو
-
-
- درختی است همواره سبز که در سه نوع است: سرو ناز که شاخهایش متمایل است ، سرو آزاد که شاخهایش راست رسته باشد و سرو سهی که دو شاخه راست رسته دارد.
غمزه
- غمزه
- اشاره با چشم و ابرو
- پلک زدن از روی ناز و کرشمه
- در اصطلاح عاشقان، کنایت از عدم التفات است.
- دراصطلاح تصوف، بمعنی فیض و جذبه ٔ باطن است که نسبت به سالک واقع شود.
بلبل
- عندلیب
- هزاردستان
- بلبل
- مرغ چمن
- مرغ سحر
- هزار
-
-
- پرنده ایست جزو راسته ٔ گنجشکان متعلق به دسته ٔ دندانی نوکان که قدش تقریباً به اندازه ٔ گنجشک است و رنگش در پشت خاکستری متمایل به قرمز و در زیر شکم متمایل به زرد است . نوکش ظریف و تیز است . این پرنده حشره خوار است و آوازی دلکش دارد
فتنه
- فتنه
- آشوب، ستیزه، عذاب و رنج، شگفتی
دامن نفشاند
- دامن فشاندن
- دامن افشاندن، تکان دادن دامن، رها کردن دامن
- فیض بخشیدن
- روی برگرداندن، ترک کردن