-
-
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر بر نمی توان انداخت
-
این چه ولوله و آشوبی بود که زیبایی تو در جهان ایجاد کرد که یک لحظه هم نمی توان نگاه را از روی تو برداشت
-
-
-
بلای غمزه نامهربان خون خوارت
چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
-
بلایی که از عشوه نامهربانانهات که خون عاشقانت را میریزد، دل دوستان مهربان تو را بسیار خونین کرد.
-
-
-
ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم
که روزگار حدیث تو در میان انداخت
-
از روزی که روزگار داستان وجود تو را ارائه کرد، مصلحت اندیشی و عافیت ورزی را کنار گذاشتم
-
-
-
نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو
برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت
-
از زمانی که قامت همچون سرو تو برافراشته شد و در باغ و بوستان آشوب به پا کرد، دیگر نه باغی باقی ماند و نه بوستانی
-
-
-
تو دوستی کن و از دیده مفکنم زنهار
که دشمنم ز برای تو در زبان انداخت
-
بیا و حق دوستی را به جا بیاور و من را از چشم نینداز چرا که به خاطر تو بود که دشمنم حکایت من را در زبان مردم انداخت
-
-
-
به چشم های تو کان چشم کز تو برگیرند
دریغ باشد بر ماه آسمان انداخت
-
قسم به چشمان تو که حیف است چشمها پس از نگاه کردن به تو، حتی به ماه آسمان نگاه کنند.
-
-
-
همین حکایت روزی به دوستان برسد
که سعدی از پی جانان برفت و جان انداخت
-
یک روز این ماجرا به گوش دوستان میرسد که سعدی به دنبال جانان رفت و جان خود را رها کرد.
-
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/چه-فتنه-بود-که-حسن-تو-در-جهان-انداخت
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3500 تومان)
فتنه
- فتنه
- آشوب، ستیزه، عذاب و رنج، شگفتی
غمزه
- غمزه
- اشاره با چشم و ابرو
- پلک زدن از روی ناز و کرشمه
- در اصطلاح عاشقان، کنایت از عدم التفات است.
- دراصطلاح تصوف، بمعنی فیض و جذبه ٔ باطن است که نسبت به سالک واقع شود.
زنهار
- زنهار
- زینهار
- پناه و امان و مهلت
- (صوت): البته. (برای تاکید هم به کار می رود)
- (صوت ) پرهیز و اجتناب
- ترس و بیم
- هوش و آگاهی
- شتاب و تعجیل