زنهار

زنهار
زینهار
پناه و امان و مهلت
(صوت): البته. (برای تاکید هم به کار می رود)
(صوت ) پرهیز و اجتناب
ترس و بیم
هوش و آگاهی
شتاب و تعجیل
1

کاربردهای زنهار

  • از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

    زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت

  • جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد

    زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی

  • گنهکار را عذر نسیان بنه

    چو زنهار خواهند زنهار ده

  • که زنهار از این مکر و دستان و ریو

    بجای سلیمان نشستن چو دیو

  • کمند و پی رخش و رستم سوار

    نیابد ازو دام و دد زینهار

  • تو دوستی کن و از دیده مفکنم زنهار

    که دشمنم ز برای تو در زبان انداخت

  • زنهار پند من پدرانه است گوش گیر

    بیگانگی مورز که در دین برادری

  • با محتسب شهر بگویید که زنهار

    در مجلس ما سنگ مینداز که جامست

  • از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار

    صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد

  • زنهار از این امید درازت که در دلست

    هیهات از این خیال محالت که در سرست

  • زنهار نمی خواهم کز کشتن امانم ده

    تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی

  • ما را فکنده اند نه خویش اوفتاده ایم

    گر عاقلی مخند بافتاده زینهار

  • شاهد آیینه ست و هر کس را که روی خوب نیست

    گو نگه زنهار در آیینه روشن مکن

  • که زینهار بکشیّ و نار بر سر خاک

    مرو که همچو تو در زیر خاک بسیارند

  • گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت

    مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم

  • ای خواجه به کوی دلستانان

    زنهار مرو که ره به در نیست

  • در گردنم آر دست یکبار

    خون من و گردن تو زنهار

  • پدر گفت ای پسر ترا درین نوبت فلک یاوری کرد و اقبال رهبری که صاحب دولتی در تو رسید و بر تو ببخشائید و کسر حالت را بتفقدی جبر کرد و چنین اتفاق نادر افتد و بر نادر حکم نتوان کرد زنهار تا بدین طمع دگرباره گرد ولع نگردی

  • روزی از دست گفتمش زنهار

    چند از آن روز گفتم استغفار

  • نکند دوست زینهار از دوست

    دل نهادم بر آنچه خاطر اوست