کاربردهای زنهار
-
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
-
جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد
زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی
-
گنهکار را عذر نسیان بنه
چو زنهار خواهند زنهار ده
-
که زنهار از این مکر و دستان و ریو
بجای سلیمان نشستن چو دیو
-
کمند و پی رخش و رستم سوار
نیابد ازو دام و دد زینهار
-
تو دوستی کن و از دیده مفکنم زنهار
که دشمنم ز برای تو در زبان انداخت
-
زنهار پند من پدرانه است گوش گیر
بیگانگی مورز که در دین برادری
-
با محتسب شهر بگویید که زنهار
در مجلس ما سنگ مینداز که جامست
-
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
-
زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در سرست
-
زنهار نمی خواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی
-
ما را فکنده اند نه خویش اوفتاده ایم
گر عاقلی مخند بافتاده زینهار
-
شاهد آیینه ست و هر کس را که روی خوب نیست
گو نگه زنهار در آیینه روشن مکن
-
که زینهار بکشیّ و نار بر سر خاک
مرو که همچو تو در زیر خاک بسیارند
-
گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت
مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم
-
ای خواجه به کوی دلستانان
زنهار مرو که ره به در نیست
-
در گردنم آر دست یکبار
خون من و گردن تو زنهار
-
پدر گفت ای پسر ترا درین نوبت فلک یاوری کرد و اقبال رهبری که صاحب دولتی در تو رسید و بر تو ببخشائید و کسر حالت را بتفقدی جبر کرد و چنین اتفاق نادر افتد و بر نادر حکم نتوان کرد زنهار تا بدین طمع دگرباره گرد ولع نگردی
-
روزی از دست گفتمش زنهار
چند از آن روز گفتم استغفار
-
نکند دوست زینهار از دوست
دل نهادم بر آنچه خاطر اوست