-
-
شب فراق نخواهم دواج دیبا را
که شب دراز بود خوابگاه تنها را
-
در شبی که از محبوب دور هستم، روانداز ابریشمی نفیس را نمیخواهم چرا که برای کسی که تنها خوابیده است، شب طولانی است.
-
-
-
ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند
که احتمال نماندست ناشکیبا را
-
عاقلان از دست رفتن دیوانه را درک میکنند چرا که برای انسان ناشکیبا، تحملی باقی نمانده است.
-
-
-
گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی
روا بود که ملامت کنی زلیخا را
-
اگر او را ببینی و بتوانی دستت را از ترنج تشخیص بدهی (همانند مهمانان زلیخا، بجای ترنج دستت را نبری) آنگاه میتوانی زلیخا را سرزنش کنی.
-
-
-
چنین جوان که تویی برقعی فروآویز
و گر نه دل برود پیر پای برجا را
-
با این جوانیای که داری، بهتر است که روبندهای بر چهرهات بگذاری که در غیر اینصورت، دل پیران استوار را هم خواهی ربود.
-
-
-
تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو
ببرد قیمت سرو بلندبالا را
-
تو همانند درخت گلی هستی که راستی قامت تو، سرو بلندبالا را از سکه میاندازد
-
-
-
دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم
که بی تو عیش میسر نمی شود ما را
-
از این پس، مخالفتی با آنچه تو میگویی نخواهم کرد چرا که بدون (رضایت) تو ما نمیتوانیم عیش و خوشیای داشته باشیم.
-
-
-
دو چشم باز نهاده نشسته ام همه شب
چو فرقدین و نگه می کنم ثریا را
-
هر شب، چشمانم را باز نگه داشتهام و نشستهام و مثل فرقدین به خوشه پروین نگاه میکنم.
-
-
-
شبی و شمعی و جمعی چه خوش بود تا روز
نظر به روی تو کوری چشم اعدا را
-
چه خوش است یک شب تا صبح، همراه با شمعی با آسودگی و به کوری چشم دشمنان، به چهره تو نگاه کنم.
-
-
-
من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق
معاف دوست بدارند قتل عمدا را
-
من از دست تو پیش چه کسی ناله کنم؟ چرا که در مذهب عشق، دوستی را که به عمد مرتکب قتل (عاشق خود) شده است، میبخشند.
-
-
-
تو همچنان دل شهری به غمزه ای ببری
که بندگان بنی سعد خوان یغما را
-
تو همچنان با یک نگاه غمزه آلود، دل مردم یک شهر را میبری. همانگونه که غلامان بنیسعد، خوان یغما را تاراج کردند.
-
-
-
در این روش که تویی بر هزار چون سعدی
جفا و جور توانی ولی مکن یارا
-
با این شیوهای که تو در پیش گرفتهای، قادر هستی که به هزاران نفر مثل سعدی جور و جفا نمایی ولی ای دوست این کار را نکن!
-
شب فراق نخواهم دواج دیبا را
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/شب-فراق-نخواهم-دواج-دیبا-را
فراق
- فراق
- جدایی و دوری (از یار)
دیبا
- دیبا
- دیبق
- دیبه
- پارچه ابریشمی رنگارنگ بسیار نفیس
دواج
- دواج
- لحاف، روانداز
- قبا
ترنج
- ترنج
- بالنگ
-
-
- میوه ای است معروف و مشهور از نارنج بزرگتر و بدلیل چین و شکن زیادی که روی پوستش دارد، ترنج نامیده شده است.
زلیخا
- زلیخا
- زلیخا همسر پوتیفار (عزیز مصر) و عاشق یوسف (که توسط همسرش خریداری شده بود)
- هنگامی که زلیخا با ملامت زنان مصری روبرو میشود، آنان را به مهمانی دعوت میکند. دراین مهمانی، هنگامی که یوسف از پشت پرده بیرون میآید، زنان مصری که در حال پوست کندن ترنج بودهاند، چنان مبهوت زیبایی یوسف میشوند که دستان خود را به جای ترنج میبرند.
گلی
- گل
-
- هرجا که گل به صورت مجزا به کار برده شود،(نام خاص آن ذکر نشود) منظور گل سرخ است.
سرو
- سرو
-
-
- درختی است همواره سبز که در سه نوع است: سرو ناز که شاخهایش متمایل است ، سرو آزاد که شاخهایش راست رسته باشد و سرو سهی که دو شاخه راست رسته دارد.
ثریا
- ثریا
- پروین
-
- خوشه پروین یا ثریا، دسته ای ستاره در آسمان که در گذشته به آن هفت خواهر هم میگفتند چرا که به طور معمول فقط هفت ستاره از بیش از دویست ستاره شناخته شده آن، با چشم غیر مسلح قابل دیدن هستند
فرقدین
- فرقد
- فرقدین
- گوساله وحشی
- نام دو ستاره در صورت فلکی دب اصغر
یغما
- یغما
- تاراج ، غارت ، چپاول
- نام شهری است در ترکستان که زیبارویان بسیاری داشته است.
غمزه
- غمزه
- اشاره با چشم و ابرو
- پلک زدن از روی ناز و کرشمه
- در اصطلاح عاشقان، کنایت از عدم التفات است.
- دراصطلاح تصوف، بمعنی فیض و جذبه ٔ باطن است که نسبت به سالک واقع شود.
خوان
- خوان
- سفره
- طبق بزرگ چوبی
- خوردنی