کاربردهای فراق
-
وصال دوستان روزی ما نیست
بخوان حافظ غزل های فراقی
-
شب فراق نخواهم دواج دیبا را
که شب دراز بود خوابگاه تنها را
-
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
-
چنانت دوست می دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
-
شب از فراق تو می نالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی تو
-
دمی تو شربت وصلم نداده ای جانا
همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو
-
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
-
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی
-
عمری دگر بباید بعد از فراق ما را
کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری
-
چون تحمل نکند بار فراق تو کسی
با همه درد دل آسایش جانش باشی
-
ای دل اگر فراق او و آتش اشتیاق او
در تو اثر نمی کند تو نه دل که آهنی
-
فراق افتد میان دوستداران
زیان و سود باشد در تجارت
-
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
-
من نیز چشم از خواب خوش بر می نکردم پیش از این
روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را
-
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
-
شب فراق که داند که تا سحر چندست
مگر کسی که به زندان عشق دربندست
-
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوندست
-
بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم
می روم و نمی رود ناقه به زیر محملم
-
در رقص رحیل ناقه می راند
بر حسب فراق بیت می خواند
-
در گفتن حالت فراقی
حرفی ز وفا نماند باقی