فراق

فراق
جدایی و دوری (از یار)
1

کاربردهای فراق

  • وصال دوستان روزی ما نیست

    بخوان حافظ غزل های فراقی

  • شب فراق نخواهم دواج دیبا را

    که شب دراز بود خوابگاه تنها را

  • هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت

    آخر عمر از جهان چون برود خام رفت

  • چنانت دوست می دارم که گر روزی فراق افتد

    تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

  • شب از فراق تو می نالم ای پری رخسار

    چو روز گردد گویی در آتشم بی تو

  • دمی تو شربت وصلم نداده ای جانا

    همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو

  • چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن

    تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی

  • گله از فراق یاران و جفای روزگاران

    نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی

  • عمری دگر بباید بعد از فراق ما را

    کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری

  • چون تحمل نکند بار فراق تو کسی

    با همه درد دل آسایش جانش باشی

  • ای دل اگر فراق او و آتش اشتیاق او

    در تو اثر نمی کند تو نه دل که آهنی

  • فراق افتد میان دوستداران

    زیان و سود باشد در تجارت

  • خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست

    طاقت بار فراق این همه ایامم نیست

  • من نیز چشم از خواب خوش بر می نکردم پیش از این

    روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را

  • هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد

    داند که سخت باشد قطع امیدواران

  • شب فراق که داند که تا سحر چندست

    مگر کسی که به زندان عشق دربندست

  • فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست

    بیا و بر دل من بین که کوه الوندست

  • بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم

    می روم و نمی رود ناقه به زیر محملم

  • در رقص رحیل ناقه می راند

    بر حسب فراق بیت می خواند

  • در گفتن حالت فراقی

    حرفی ز وفا نماند باقی