خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/خبرت-هست-که-بی-روی-تو-آرامم-نیست

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (5500 تومان)

  1. خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست

    طاقت بار فراق این همه ایامم نیست

    آیا میدانی که بدون چهره تو آرام و قرار ندارم؟ طاقت ندارم که این همه روز را با دوری تو سر کنم

  2. خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد

    سر مویی به غلط در همه اندامم نیست

    سخن بیهوده‌ای است که گفته شود «یکی از اعضای بدن من، در حال ذکر تو نیست». در تمام اندام من، حتی سرمویی هم وجود ندارد که در اشتباه باشد (و ذکر تو را نگوید)

  3. میل آن دانه خالم نظری بیش نبود

    چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست

    تنها می‌خواستم که نگاهی به آن دانه خال بیندازم. اما هنگامی که یک نگاه به آن دانه خال انداختم، در دام افتادم و دیگر نمی‌توانم از این دام خلاصی یابم.

  4. شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن

    بامدادت که نبینم طمع شامم نیست

    شب هنگام به این می‌اندیشم که شاید دیگر روز پیدا نشود (من تا صبح زنده نباشم). صبحگاهی که تو را نبینم، دلم نمی‌خواهد که تا شب زنده باشم.

  5. چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم

    به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست

    از روزی که چشم باز کردم و روی تو را دیدم، به این چشم‌ها قسم که دیگر نمی‌خواهم خویشان را هم ببینم.

  6. نازنینا مکن آن جور که کافر نکند

    ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست

    ای نازنین! جور و جفایی که حتی از کافر هم سر نمی‌زند، در حق من روا ندار! و اگر به آئین یهودی رفتار کنم، بهره‌ای از اسلام نبرده‌ام

  7. گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف

    من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست

    اگر همه مردم شهر به جنگ من بپا خیزند و با من مخالفت نمایند، من در خلوت خواص حضور دارم،‌ از عوام آگاهی ندارم.

  8. نه به زرق آمده ام تا به ملامت بروم

    بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست

    من با دورویی نیامده‌ام تا در اثر سرزنش از پیشت بروم. اگر دارای عزت و اکرام هم نیستم، باید شرط بندگی را به جا بیاورم.

  9. به خدا و به سراپای تو کز دوستیت

    خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست

    به خدا قسم و به سراپای تو قسم که در اثر دوستی با تو، از دشمن آگاهی ندارم و هیچ هراسی از دشنام ندارم.

  10. دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی

    به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست

    چه به من لطف کنی و چه نکنی،‌ در هر حال دوستت دارم. قسم به دو چشم تو که از تو چشمداشت انعام ندارم.

  11. سعدیا نامتناسب حیوانی باشد

    هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست

    ای سعدی! هر کسی که بگویم که دارای دل هستم و دل‌آرامی ندارم، جانوری ناجور و نامتجانس است.

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (5500 تومان)

دانلود متن شعر زیبای سعدی

از میان تصاویر زیر، عکس نوشته‌ی این شعر را انتخاب نمایید:

  • پس زمینه کاهی متن نوشته:  طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست
ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست
بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
میل آن دانه خالم نظری بی
  • پس زمینه قرمز متن نوشته:  طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست
ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست
بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
میل آن دانه خالم نظری بی
  • پس زمینه شب متن نوشته:  طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست
ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست
بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
میل آن دانه خالم نظری بیش
  • پس زمینه سفید متن نوشته:  طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست
ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست
بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
میل آن دانه خالم نظری بی
  • پس زمینه غروب خورشید متن نوشته:  خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم
نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
نه به زرق آمده ام تا به ملامت بروم
به خدا و به سراپای تو کز دوستیت
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
سعدیا نامتناسب حیوانی باشد طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
بامد
  • پس زمینه بنفش متن نوشته:  خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم
نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
نه به زرق آمده ام تا به ملامت بروم
به خدا و به سراپای تو کز دوستیت
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
سعدیا نامتناسب حیوانی باشد طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
بامدادت که
  • پس زمینه سیاه متن نوشته:  خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم
نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
نه به زرق آمده ام تا به ملامت بروم
به خدا و به سراپای تو کز دوستیت
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
سعدیا نامتناسب حیوانی باشد طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
بامدادت که
  • پس زمینه طبیعت متن نوشته:  خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم
نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
نه به زرق آمده ام تا به ملامت بروم
به خدا و به سراپای تو کز دوستیت
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
سعدیا نامتناسب حیوانی باشد طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
بامدادت که

    • فراق

      فراق
      جدایی و دوری (از یار)
    • زرق

      زرق
      دورویی، ریا، نفاق، دروغ
      کبودی