-
هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی
نیکبخت آن که تو در هر دو جهانش باشی
-
غم و اندیشه در آن دایره هرگز نرود
به حقیقت که تو چون نقطه میانش باشی
-
هرگزش باد صبا برگ پریشان نکند
بوستانی که چو تو سرو روانش باشی
-
همه عالم نگران تا نظر بخت بلند
بر که افتد که تو یک دم نگرانش باشی
-
تشنگانت به لب ای چشمه حیوان مردند
تشنه تر آن که تو نزدیک دهانش باشی
-
گر توان بود که دور فلک از سر گیرند
تو دگر نادره دور زمانش باشی
-
وصفت آن نیست که در وهم سخندان گنجد
ور کسی گفت مگر هم تو زبانش باشی
-
چون تحمل نکند بار فراق تو کسی
با همه درد دل آسایش جانش باشی
-
ای که بی دوست به سر می نتوانی که بری
شاید ار محتمل بار گرانش باشی
-
سعدی آن روز که غوغای قیامت باشد
چشم دارد که تو منظور نهانش باشی
هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/هرگز-آن-دل-بنمیرد-که-تو-جانش-باشی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5000 تومان)
صبا
- صبا
- بادی است که از مابین مشرق و شمال وزد و باد برین هم همین است
سرو
- سرو
-
-
- درختی است همواره سبز که در سه نوع است: سرو ناز که شاخهایش متمایل است ، سرو آزاد که شاخهایش راست رسته باشد و سرو سهی که دو شاخه راست رسته دارد.
چشمه حیوان
- آب حیات
- آب زندگانی
- آب حیوان
- چشمه حیوان
- گویند چشمه ای است در ظلمات که هر کس از آن بنوشد عمر جاودان پیدا می کند، اسکندر و خضر به دنبال آن رفتند، خضر از آن آب نوشید و عمر جاودان یافت. اما اسکندر از آن ننوشید و در جوانی عمرش را از دست داد
- کنایه از لب و دهان و سخن گفتن معشوق
فلک
- فلک
- آسمان، سپهر، گردون
- فلکه ، چوبی که در وسط آن ریسمان کوتاهی بسته شده بود که پای مجرم را در آن می بستند و می زدند.
دور
- دور
- گردش
- روزگار
- نوبت
وهم
- وهم
- گمان نادرست
- ترس و بیم
فراق
- فراق
- جدایی و دوری (از یار)
گرانش
- گران
- سنگین، پربها، بسیار، بزرگ
- سخت و ناگوار