آب حیات

آب حیات
آب زندگانی
آب حیوان
چشمه حیوان
گویند چشمه ای است در ظلمات که هر کس از آن بنوشد عمر جاودان پیدا می کند، اسکندر و خضر به دنبال آن رفتند، خضر از آن آب نوشید و عمر جاودان یافت. اما اسکندر از آن ننوشید و در جوانی عمرش را از دست داد
کنایه از لب و دهان و سخن گفتن معشوق
1

کاربردهای آب حیات

  • کشت دروغ بار حقیقت نمیدهد

    این خشک رود چشمه حیوان نمی شود

  • لب چو آب حیات تو هست قوت جان

    وجود خاکی ما را از اوست ذکر رواح

  • گفتم که لبت گفت لبم آب حیات

    گفتم دهنت گفت زهی حب نبات

  • من آب زندگانی بعد از تو می نخواهم

    بگذار تا بمیرم بر خاک آستانت

  • تشنگانت به لب ای چشمه حیوان مردند

    چند چون ماهی بر خشک توانند طپید

  • سر زلفت ظلماتست و لبت آب حیات

    در سواد سر زلفت به خطا می نگرم

  • سعدی از این چشمه حیوان که خورد

    سیر نگردد به مرور ای صنم

  • گر می به جان دهندت بستان که پیش دانا

    ز آب حیات بهتر خاک شرابخانه

  • تشنگانت به لب ای چشمه حیوان مردند

    تشنه تر آن که تو نزدیک دهانش باشی

  • به سر وقتشان خلق کی ره برند

    که چون آب حیوان به ظلمت درند

  • آب حیات منست خاک سر کوی دوست

    گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست

  • نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

    که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی

  • چون خضر دید آن لب جان بخش دلفریب

    گفتا که آب چشمه حیوان دهان توست