کاربردهای آب حیات
-
کشت دروغ بار حقیقت نمیدهد
این خشک رود چشمه حیوان نمی شود
-
لب چو آب حیات تو هست قوت جان
وجود خاکی ما را از اوست ذکر رواح
-
گفتم که لبت گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت گفت زهی حب نبات
-
من آب زندگانی بعد از تو می نخواهم
بگذار تا بمیرم بر خاک آستانت
-
تشنگانت به لب ای چشمه حیوان مردند
چند چون ماهی بر خشک توانند طپید
-
سر زلفت ظلماتست و لبت آب حیات
در سواد سر زلفت به خطا می نگرم
-
سعدی از این چشمه حیوان که خورد
سیر نگردد به مرور ای صنم
-
گر می به جان دهندت بستان که پیش دانا
ز آب حیات بهتر خاک شرابخانه
-
تشنگانت به لب ای چشمه حیوان مردند
تشنه تر آن که تو نزدیک دهانش باشی
-
به سر وقتشان خلق کی ره برند
که چون آب حیوان به ظلمت درند
-
آب حیات منست خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
-
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی
-
چون خضر دید آن لب جان بخش دلفریب
گفتا که آب چشمه حیوان دهان توست