-
-
می برزند ز مشرق شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی درده می شبانه
-
از مشرق، شمع فلک (خورشید) زبانه میکشد. ای ساقی میصبحگاهی، شراب شبانگاهی بده.
-
-
-
عقلم بدزد لختی چند اختیار دانش
هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه
-
چند لحظهای عقلم را بدزد. چقدر باید در اختیار عقل و دانش بود؟ مدتی هوش را از من بگیر، تا کی باید غم روزگار را خورد؟
-
-
-
گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن
ور تیر طعنه آید جان منش نشانه
-
اگر آشوب همانند سنگ از آسمان میبارد، فرق سر من را در جلو آن سپر کن. و اگر طعنهها و کنایهها همچون تیر از آسمان میبارد، جان من را به عنوان هدف، در برابر آن تیرها قرار بده.
-
-
-
گر می به جان دهندت بستان که پیش دانا
ز آب حیات بهتر خاک شرابخانه
-
با جان و دل به تو گرمی و حرارت و شور میدهند. آن را بگیر که نزد انسان دانا، خاک شرابخانه از آب حیات هم بهتر است.
-
-
-
آن کوزه بر کفم نه کآب حیات دارد
هم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه
-
آن کوزهای را که درون آن آب حیات است، در دستانم بگذار. که محتویات آن کوزه، هم طعم آتش دارد و هم به رنگ دانههای انار است.
-
-
-
صوفی چگونه گردد گرد شراب صافی
گنجشک را نگنجد عنقا در آشیانه
-
صوفی چگونه میتواند دور و بر شراب زلال بگردد؟ سیمرغ در داخل آشیانه گنجشک جا نمیشود.
-
-
-
دیوانگان نترسند از صولت قیامت
بشکیبد اسب چوبین از سیف و تازیانه
-
دیوانگان از هیبت قیامت ترسی ندارند. اسب چوبی طاقت ضربات شمشیر و شلاق را دارد.
-
-
-
صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه
-
کنج خلوت برای صوفی، و گوشه کنار صحرا برای سعدی. اهل هنر نزد بیهنران بهانه جویی نمیکنند.
-
می برزند ز مشرق شمع فلک زبانه
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/می-برزند-ز-مشرق-شمع-فلک-زبانه
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)
ساقی
- ساقی
- کسی که آب یا شراب به دیگران دهد.
صبوحی
- صبوحی
- می صبحگاهی
می برزند ز مشرق شمع فلک زبانه
- زبانه زدن
- زبانه کشیدن. شعلهور شدن
فتنه
- فتنه
- آشوب، ستیزه، عذاب و رنج، شگفتی
آب حیات
- آب حیات
- آب زندگانی
- آب حیوان
- چشمه حیوان
- گویند چشمه ای است در ظلمات که هر کس از آن بنوشد عمر جاودان پیدا می کند، اسکندر و خضر به دنبال آن رفتند، خضر از آن آب نوشید و عمر جاودان یافت. اما اسکندر از آن ننوشید و در جوانی عمرش را از دست داد
- کنایه از لب و دهان و سخن گفتن معشوق
عنقا
- سیمرغ
- عنقا
- نام مرغی افسانه ای که زال پدر رستم را پرورد. جایگاه این مرغ در کوه البرز است