آب حیات منست خاک سر کوی دوست
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/آب-حیات-منست-خاک-سر-کوی-دوست

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (4000 تومان)

  1. آب حیات منست خاک سر کوی دوست

    گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست

    خاک سر کوی دوست برای من به منزله‌ی آب حیات است و از آن زندگی جاوید می‌یابم. اگر در دنیا و آخرت خرمی و سرور باشد، ما با غم روی دوست خوش هستیم.

  2. ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار

    فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست

    شور و آشوبی بجز پیچ و تاب زلف یار در شهر وجود ندارد. شگفتی‌ای بجز انحنای ابروی دوست در کرانه‌های آسمان وجود ندارد.

  3. داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار

    مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست

    شفا دهنده آرزومند چیست؟ (پاسخ:) زهر از دست زیبارو! مرهم عاشقان چیست؟ (پاسخ:) زخم خوردن از دست دوست!

  4. دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا

    گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست

    اگر دوست مرا به غلامی قبول کند، تا به قیامت حلقه بندگی او را در گوشم خواهم آویخت.

  5. گر متفرق شود خاک من اندر جهان

    باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست

    اگر خاک من در جهان هم پخش شود، باد هم نمی‌تواند گرد و خاک باقی‌مانده از من را از کوی دوست جدا کند.

  6. گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل

    روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست

    اگر در شب دوری، اجل به سراغ من بیاید، در روز قیامت در کنار دوست چادر خواهم زد.

  7. هر غزلم نامه ایست صورت حالی در او

    نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست

    هر غزلم، نامه‌ای است که شرح حالی از خود را در آن آورده‌ام. اما وقتی نامه به دست دوست نمی‌رسد، نوشتن آن سودی ندارد.

  8. لاف مزن سعدیا شعر تو خود سحرگیر

    سحر نخواهد خرید غمزه جادوی دوست

    ای سعدی! اینقدر لاف نزن. اصلاْ فرض کنیم که شعر تو جادو باشد؛ حتی با سحر و جادو هم نمی‌توان افسون چشم و ابروی دوست را بدست آورد. (شعر تو برای نرم کردن دل محبوب کفایت نمی‌کند)

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (4000 تومان)

  • آب حیات

    آب حیات
    آب زندگانی
    آب حیوان
    چشمه حیوان
    گویند چشمه ای است در ظلمات که هر کس از آن بنوشد عمر جاودان پیدا می کند، اسکندر و خضر به دنبال آن رفتند، خضر از آن آب نوشید و عمر جاودان یافت. اما اسکندر از آن ننوشید و در جوانی عمرش را از دست داد
    کنایه از لب و دهان و سخن گفتن معشوق
  • فتنه

    فتنه
    آشوب، ستیزه، عذاب و رنج، شگفتی
  • شکن

    شکن
    چین، پیچ و خم زلف
  • حشر

    حشر
    رستاخیز، قیامت