-
-
آب حیات منست خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
-
خاک سر کوی دوست برای من به منزلهی آب حیات است و از آن زندگی جاوید مییابم. اگر در دنیا و آخرت خرمی و سرور باشد، ما با غم روی دوست خوش هستیم.
-
-
-
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست
-
شور و آشوبی بجز پیچ و تاب زلف یار در شهر وجود ندارد. شگفتیای بجز انحنای ابروی دوست در کرانههای آسمان وجود ندارد.
-
-
-
داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
-
شفا دهنده آرزومند چیست؟ (پاسخ:) زهر از دست زیبارو! مرهم عاشقان چیست؟ (پاسخ:) زخم خوردن از دست دوست!
-
-
-
دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا
گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست
-
اگر دوست مرا به غلامی قبول کند، تا به قیامت حلقه بندگی او را در گوشم خواهم آویخت.
-
-
-
گر متفرق شود خاک من اندر جهان
باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست
-
اگر خاک من در جهان هم پخش شود، باد هم نمیتواند گرد و خاک باقیمانده از من را از کوی دوست جدا کند.
-
-
-
گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست
-
اگر در شب دوری، اجل به سراغ من بیاید، در روز قیامت در کنار دوست چادر خواهم زد.
-
-
-
هر غزلم نامه ایست صورت حالی در او
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست
-
هر غزلم، نامهای است که شرح حالی از خود را در آن آوردهام. اما وقتی نامه به دست دوست نمیرسد، نوشتن آن سودی ندارد.
-
-
-
لاف مزن سعدیا شعر تو خود سحرگیر
سحر نخواهد خرید غمزه جادوی دوست
-
ای سعدی! اینقدر لاف نزن. اصلاْ فرض کنیم که شعر تو جادو باشد؛ حتی با سحر و جادو هم نمیتوان افسون چشم و ابروی دوست را بدست آورد. (شعر تو برای نرم کردن دل محبوب کفایت نمیکند)
-
آب حیات منست خاک سر کوی دوست
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/آب-حیات-منست-خاک-سر-کوی-دوست
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(4000 تومان)
آب حیات
- آب حیات
- آب زندگانی
- آب حیوان
- چشمه حیوان
- گویند چشمه ای است در ظلمات که هر کس از آن بنوشد عمر جاودان پیدا می کند، اسکندر و خضر به دنبال آن رفتند، خضر از آن آب نوشید و عمر جاودان یافت. اما اسکندر از آن ننوشید و در جوانی عمرش را از دست داد
- کنایه از لب و دهان و سخن گفتن معشوق
خرمیست
- خرمی
- شادمانی، سرور
فتنه
- فتنه
- آشوب، ستیزه، عذاب و رنج، شگفتی
شکن
- شکن
- چین، پیچ و خم زلف
حشر
- حشر
- رستاخیز، قیامت
هجران
- هجران
- هجر
- جدایی، دوری