-
-
شب فراق که داند که تا سحر چندست
مگر کسی که به زندان عشق دربندست
-
تنها کسی که در زندان عشق اسیر است میتواند بفهمد که مدت زمان شب دوری تا سحرگاه، چقدر طولانی است
-
-
-
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانندست
-
فرض کنیم که برای تسکین غم دل، به سمت بوستان بروم؛ مگر سروی هم هست که قد و قامت آن شبیه قد و قامت دوست باشد؟
-
-
-
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوندست
-
چه کسی پیدا میشود که پیغام ما را به یار عهدشکن برساند؟ (و این پیام را برساند که:) تو قول و قرارت را زیر پا گذاشتی ولی ما هنوز بر سر عهد وپیمان خود هستیم.
-
-
-
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگندست
-
راه عزت و احترام گذاشتن به تو این نیست که به جان تو قسم بخوریم؛ برای ادای احترام به تو، به خاک پایت سوگند میخوریم و حتی آن هم سوگند خطیری است
-
-
-
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومندست
-
(به پایت سوگند میخورم) که: با وجودی که پیمان شکستی و دل از من بریدی ولی هنوز چشمانم آرزوی دیدنت را دارد.
-
-
-
بیا که بر سر کویت بساط چهره ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکنده ست
-
بیا که به جای خاک صورت خود را بر سر کوی تو، زیر پایت پهن کردهایم.
-
-
-
خیال روی تو بیخ امید بنشاندست
بلای عشق تو بنیاد صبر برکندست
-
تصور روی تو، نهال امید را در دل ما کاشته است. بلای عشق تو، ریشه صبر را از دل ما کنده است.
-
-
-
عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی
به زیر هر خم مویت دلی پراکندست
-
خیلی عجیب است که تو آسوده هستی! در حالی که اگر بخواهیم مقایسه کنیم، در زیر هر تاب موهایت، دلی از دست رفته است.
-
-
-
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گل آکندست
-
اگر لباس پوشیده باشی تا اظهار تشخص کنی، هر کس تو را ببیند خیال میکند که پیراهنت گُل آلود است
-
-
-
ز دست رفته نه تنها منم در این سودا
چه دست ها که ز دست تو بر خداوندست
-
این فقط من نیستم که در این خیال خام از دست رفتهام! چقدر دست هست که از دست تو به سوی خداوند دراز شده است!
-
-
-
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوندست
-
بیا و ببین که دوری یار (که در نظر تو حتی به اندازه یک برگ کاه هم وزن و اعتبار ندارد) بر دل من به بزرگی و سنگینی کوه الوند است
-
-
-
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند که سعدی ز دوست خرسندست
-
در اثر ضعف، حتی توان آه کشیدن هم ندارم و از این میترسم که مردم فکر کنند که سعدی از دست دوست راضی است!
-
شب فراق که داند که تا سحر چندست
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/شب-فراق-که-داند-که-تا-سحر-چندست
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(6000 تومان)
فراق
- فراق
- جدایی و دوری (از یار)
سرو
- سرو
- درختی است همواره سبز که در سه نوع است: سرو ناز که شاخهایش متمایل است ، سرو آزاد که شاخهایش راست رسته باشد و سرو سهی که دو شاخه راست رسته دارد.
خیال
- خیال
- وهم، پندار
- صورتی که در خواب دیده شود و یا در بیداری تخیل کرده شود.
- توهم
- در تصوف: اصل و ریشه هستی
- تصویر درون آینه
- عالم مثال و آن برزخ است میان عالم ارواح و اجسام
بیخ
- بیخ
- اصل و اساس
- ریشه گیاه
سودا
- سودا
- نام خلطی از اخلاط چهارگانه و به طور مجازی به معنی شیدایی و دیوانگی است چرا که بر طبق طب سنتی، چنانچه مقدار سودا از حد بگذرد، جنون پدید میآید.
- خیال خام، خیال باطل
- سیاه
- داد و ستد، معامله، خرید و فروش