کاربردهای بیخ
-
کز من نه دگر بیخ و بنی ماند و نه شاخی
از تیشه هیزم شکن و اره نجار
-
خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست
تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم
-
رعیت چو بیخند و سلطان درخت
درخت ای پسر باشد از بیخ سخت
-
مکن تا توانی دل خلق ریش
وگر می کنی می کنی بیخ خویش
-
بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع
چنان بکند که صوفی قلندری آموخت
-
مهرگیاه عهد من تازه ترست هر زمان
ور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنی
-
خیال روی تو بیخ امید بنشاندست
بلای عشق تو بنیاد صبر برکندست
-
گر نظری کنی کند کشته صبر من ورق
ور نکنی چه بر دهد بیخ امید باطلم
-
هر که می ورزد درختی در سرابستان معنی
بیخش اندر دل نشاند تخمش اندر جان بکارد
-
این آب داد بیخ درختان تشنه را
شاخ برهنه پیرهن نوبهار کرد
-
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
برآورند غلامان او درخت از بیخ
-
بعد از آن دیدمش زن خواسته و فرزندان خاسته و بیخ نشاطش بریده و گل هوسش پژمریده پرسیدمش چه گونه ای و چه حالتست گفت تا کودکان بیاوردم دگر کودکی نکردم
-
از حیاتش رمقی مانده بود برگ درختان خوردن گرفت و بیخ گیاهان برآوردن تا اندکی قوت یافت سر در بیابان نهاد و همی رفت تا تشنه و بی طاقت بسر چاهی رسید