0

معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/معلمت-همه-شوخی-و-دلبری-آموخت

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (6500 تومان)

  1. معلمت همه شوخی و دلبری آموخت

    جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت

    آموزگار به تو، همه رموز عشوه‌گری و دلربایی را آموزش داد. جفا و ناز و سرزنش کردن و ستم نمودن را یاد داد.

  2. غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم

    که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت

    بنده آن لب خندان و چشم دلربا هستم که حلیه جادوگری را به ضحاک و سامری آموزش داد.

  3. تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین

    به چین زلف تو آید به بتگری آموخت

    ای بت زیبارو! تو دیگر برای چه برای آموزش دیدن پیش معلم می‌روی؟ چرا که سازنده بت چینی برای یادگیری ساخت بت، نزد تاب زلف تو (یا به کشور چین زلف تو) می‌آید.

  4. هزار بلبل دستان سرای عاشق را

    بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

    هزاران بلبل داستان سرای عاشق، باید نحوه فارسی سخن گفتن را از تو یاد بگیرند.

  5. برفت رونق بازار آفتاب و قمر

    از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت

    به دلیل آنکه مشتری، راه مغازه تو را یاد گرفت، خورشید و ماه رونق بازار خود را از دست دادند.

  6. همه قبیله من عالمان دین بودند

    مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

    با وجودی که همه افراد قبیله من از عالمان دین بودند، عشق تو همچون معلمی به من شاعری را آموزش داد.

  7. مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه

    که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت

    زمانی که چشم مست تو را دیدم که در حال آموزش جادوگری بود، روزگار به من شاعری را آموزش داد.

  8. مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من

    وجود من ز میان تو لاغری آموخت

    مگر دهان تو نحوه تنگ بودن را از دل من یاد گرفته است؟ وجود من، لاغری (کم و کوچک بودن) را از کمر باریک تو یاد گرفت.

  9. بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع

    چنان بکند که صوفی قلندری آموخت

    عشق تو همانند بلایی، آنچنان بنیاد پرهیزگاری و ریشه پارسایی را کَند که حتی صوفی هم بی‌قیدی را یاد گرفت.

  10. دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن

    کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت

    از این پس، کسی که در سر کوی تو، همسایگی را آموخت، دیگر نه قصد گردش خواهد کرد و نه به یاد موطنش می‌افتد.

  11. من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش

    ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت

    من تا کنون انسانی با این شکل و قامت و اخلاق و کردار ندیده‌ام. شاید محبوب من این گونه بودن را از پری یاد گرفته است.

  12. به خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست

    ندانمش که به قتل که شاطری آموخت

    انگشتانش را در خون مردم فرو کرده و می‌گوید که آن را با حنا رنگ کرده‌ام! نمی‌دانم که برای کشتن چه کسی بی‌باکی را یاد گرفته است!؟

  13. چنین بگریم از این پس که مرد بتواند

    در آب دیده سعدی شناوری آموخت

    آنچنان گریه خواهم کرد که پس از این، مردم بتوانند در آب چشمان سعدی، شناگری را یاد بگیرند!

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (6500 تومان)

  • شوخی

    شوخی
    شوخ
    بی‌ادبی، بی‌حیایی
    گستاخی، بی‌باکی
    چرکی، پلیدی
    عشوه‌گری، ناز و دلربایی
  • عتاب

    عتاب
    خشم گرفتن
    سرزنش کردن
    نازکردن
  • کید

    کید
    ستاره‌ای منحوس در علم نجوم
    مکر و فریب
  • ضحاک

    ضحاک
    بسیار خنده کننده
    از پادشاهان اسطوره‌ای ایرانیان است. نام وی در اوستا بصورت آژی‌داهاکا، به معنای آن مار اهریمنی است. او فرمانروای ایران پس از جمشید است. سرانجام با قیام کاوه آهنگر، به پادشاهی هزار ساله او پایان داده می‌شود.
  • سامری

    سامری
    شخصی که در زمانی که موسی به طور بود، گوساله‌ای زرین ساخت و مردم را به پرستش آن گوساله گمراه ساخت
  • فتانم

    فتان
    بسیار فتنه‌جو
    بسیار زیبا و دلربا
  • بلبل

    عندلیب
    هزاردستان
    بلبل
    مرغ چمن
    مرغ سحر
    هزار
    پرنده ایست جزو راسته ٔ گنجشکان متعلق به دسته ٔ دندانی نوکان که قدش تقریباً به اندازه ٔ گنجشک است و رنگش در پشت خاکستری متمایل به قرمز و در زیر شکم متمایل به زرد است . نوکش ظریف و تیز است . این پرنده حشره خوار است و آوازی دلکش دارد
  • مشتری

    مشتری
    ستاره ای از سیارات فلک ششم که آن رابه فارسی برجیس نامند. آن را سعد اکبر و قاضی فلک هم می‌گویند
    خریدار، خواستار
  • ورع

    وَرَع
    پرهیزگاری، پارسایی
  • قلندری

    قلندر
    شخص مجرد و بی‌قید
    درویش (بی قید در پوشاک و خوراک و طاعات و عبادات)
  • بیخ

    بیخ
    اصل و اساس
    ریشه گیاه
  • صوفی

    صوفی
    پشمینه پوش
    پیرو طریقه تصوف
  • پری

    پری
    موجود متوهم صاحب پر که اصلش از آتش است و بچشم نیاید وغالباً نیکوکار است بعکس دیو که بدکار باشد. فرشته ،ضد دیو. قالباً به صورت زنی بسیار زیبا تصور شده است.
  • شاطری

    شاطر
    دلاور و چالاک و تند
    شوخ و بی‌باک

آموزگار به تو، همه رموز عشوه‌گری و دلربایی را آموزش داد. جفا و ناز و سرزنش کردن و ستم نمودن را یاد داد.

بنده آن لب خندان و چشم دلربا هستم که حلیه جادوگری را به ضحاک و سامری آموزش داد.

ای بت زیبارو! تو دیگر برای چه برای آموزش دیدن پیش معلم می‌روی؟ چرا که سازنده بت چینی برای یادگیری ساخت بت، نزد تاب زلف تو (یا به کشور چین زلف تو) می‌آید.

هزاران بلبل داستان سرای عاشق، باید نحوه فارسی سخن گفتن را از تو یاد بگیرند.

به دلیل آنکه مشتری، راه مغازه تو را یاد گرفت، خورشید و ماه رونق بازار خود را از دست دادند.

با وجودی که همه افراد قبیله من از عالمان دین بودند، عشق تو همچون معلمی به من شاعری را آموزش داد.

زمانی که چشم مست تو را دیدم که در حال آموزش جادوگری بود، روزگار به من شاعری را آموزش داد.

مگر دهان تو نحوه تنگ بودن را از دل من یاد گرفته است؟ وجود من، لاغری (کم و کوچک بودن) را از کمر باریک تو یاد گرفت.

عشق تو همانند بلایی، آنچنان بنیاد پرهیزگاری و ریشه پارسایی را کَند که حتی صوفی هم بی‌قیدی را یاد گرفت.

از این پس، کسی که در سر کوی تو، همسایگی را آموخت، دیگر نه قصد گردش خواهد کرد و نه به یاد موطنش می‌افتد.

من تا کنون انسانی با این شکل و قامت و اخلاق و کردار ندیده‌ام. شاید محبوب من این گونه بودن را از پری یاد گرفته است.

انگشتانش را در خون مردم فرو کرده و می‌گوید که آن را با حنا رنگ کرده‌ام! نمی‌دانم که برای کشتن چه کسی بی‌باکی را یاد گرفته است!؟

آنچنان گریه خواهم کرد که پس از این، مردم بتوانند در آب چشمان سعدی، شناگری را یاد بگیرند!