کاربردهای شوخی
-
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
-
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
-
ز چشم شوخ تو جان کی توان برد
که دایم با کمان اندر کمین است
-
دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری
مرضیه السجایا محموده الخصائل
-
گل آورد سعدی سوی بوستان
بشوخی و فلفل به هندوستان
-
وگر شوخ چشمی و سالوس کرد
الا تا نپنداری افسوس کرد
-
زبان آوری بی خرد سعی کرد
ز شوخی به بد گفتن نیکمرد
-
مرا در سپاهان یکی یار بود
که جنگاور و شوخ و عیار بود
-
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
-
شوخ چشمی چو مگس کردم و برداشت عدو
به مگسران ملامت ز کنار شکرم
-
نه قوتی که توانم کناره جستن از او
نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم
-
آن چشم مست بین که به شوخی و دلبری
قصد هلاک مردم هشیار می کند
-
با همه رفتن زیبای تذرو اندر باغ
که به شوخی برود پیش تو زیبا نرود
-
ای گل تو نیز شوخی بلبل معاف دار
کان جا که رنگ و بوی بود گفت و گو بود
-
جمالی گرو برده از آفتاب
ز شوخیش بنیاد تقوی خراب