شوخی

شوخی
شوخ
بی‌ادبی، بی‌حیایی
گستاخی، بی‌باکی
چرکی، پلیدی
عشوه‌گری، ناز و دلربایی
1

کاربردهای شوخی

  • فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب

    چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

  • خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت

    به قصد جان من زار ناتوان انداخت

  • ز چشم شوخ تو جان کی توان برد

    که دایم با کمان اندر کمین است

  • دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری

    مرضیه السجایا محموده الخصائل

  • گل آورد سعدی سوی بوستان

    بشوخی و فلفل به هندوستان

  • وگر شوخ چشمی و سالوس کرد

    الا تا نپنداری افسوس کرد

  • زبان آوری بی خرد سعی کرد

    ز شوخی به بد گفتن نیکمرد

  • مرا در سپاهان یکی یار بود

    که جنگاور و شوخ و عیار بود

  • معلمت همه شوخی و دلبری آموخت

    جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت

  • شوخ چشمی چو مگس کردم و برداشت عدو

    به مگسران ملامت ز کنار شکرم

  • نه قوتی که توانم کناره جستن از او

    نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم

  • آن چشم مست بین که به شوخی و دلبری

    قصد هلاک مردم هشیار می کند

  • با همه رفتن زیبای تذرو اندر باغ

    که به شوخی برود پیش تو زیبا نرود

  • ای گل تو نیز شوخی بلبل معاف دار

    کان جا که رنگ و بوی بود گفت و گو بود

  • جمالی گرو برده از آفتاب

    ز شوخیش بنیاد تقوی خراب