-
-
زبان دانی آمد به صاحبدلی
که محکم فرومانده ام در گلی
-
شخص زبانبازی نزد صاحبدلی آمد و گفت که سخت در گل فروماندهام (درمانده شدهام)
-
-
-
یکی سفله را ده درم بر من است
که دانگی از او بر دلم ده من است
-
یک انسان فرومایه ده درهم از من طلب دارد. یک دانگ (یک ششم) از از وام روی دل من، به اندازه ده من (شصت کیلو) سنگینی میکند.
-
-
-
همه شب پریشان از او حال من
همه روز چون سایه دنبال من
-
هر شب حال من از او آشفته است. هر روز او همانند سایه به دنبال من است.
-
-
-
بکرد از سخنهای خاطر پریش
درون دلم چون در خانه ریش
-
با حرفهای آزارندهاش درون دلم را همانند در خانهام زخمی کرده است (هم زخم زبان میزند، و هم بسیار بر در خانهام میآید)
-
-
-
خدایش مگر تا ز مادر بزاد
جز این ده درم چیز دیگر نداد
-
انگار که از زمانی که خدا او را از مادر زاده است، به غیر از این ده درهم، چیز دیگری به او نداده است.
-
-
-
ندانسته از دفتر دین الف
نخوانده بجز باب لاینصرف
-
از کتاب دین حرف «الف» (بخشندگی) را یاد نگرفته است. بجز باب «لاینصرف» باب دیگری را نخوانده است. (از طلب خود نمیگذرد)
-
-
-
خور از کوه یک روز سر بر نزد
که این قلتبان حلقه بر در نزد
-
روزی نبود که خورشید از پشت کوه طلوع کند و این آدم بیغیرت در خانه من را نزند.
-
-
-
در اندیشه ام تا کدامم کریم
از آن سنگدل دست گیرد به سیم
-
در این فکر هستم که کدام انسان بخشندهای پیدا میشود که با پولی که به من میدهد، من را در برابر آن سنگدل یاری کند.
-
-
-
شنید این سخن پیر فرخ نهاد
درستی دو در آستینش نهاد
-
آن پیر نیک سرشت سخنهای مرد زبانباز را شنید و دو سکه کامل طلا در دست او گذاشت.
-
-
-
زر افتاد در دست افسانه گوی
برون رفت ازان جا چو زر تازه روی
-
طلا در دست آن مرد داستانسرا افتاد و شاداب همانند طلا، از آنجا بیرون رفت.
-
-
-
یکی گفت شیخ این ندانی که کیست
بر او گر بمیرد نباید گریست
-
یک نفر به آن پیر گفت که ای شیخ! این فرد را میشناسی؟ اگر این فرد بمیرد هم نباید برای او گریه کرد.
-
-
-
گدایی که بر شیر نر زین نهد
ابو زید را اسب و فرزین نهد
-
این فرد گدایی است که بر روی شیر نر زین میگذارد (شیر نر را رام میکند) آنچنان در بازی شطرنج مهارت دارد که در بازی با ابوزید، مهره اسب و وزیر خود را از ابتدای بازی بیرون میآورد و بدون اسب و وزیر هم ابوزید را شکست میدهد.
-
-
-
بر آشفت عابد که خاموش باش
تو مرد زبان نیستی گوش باش
-
پیرمرد عابد فریاد زد که ساکت شو! تو انسان زبانآوری نیستی، گوش بده.
-
-
-
اگر راست بود آنچه پنداشتم
ز خلق آبرویش نگه داشتم
-
اگر آنچه که گفت و من قبول کردم، درست بود، آبروی او را در برابر مردم حفظ کردم.
-
-
-
وگر شوخ چشمی و سالوس کرد
الا تا نپنداری افسوس کرد
-
و اگر بیشرمی و دروغ پردازی کرد، مبادا فکر کنی که من را به سخره گرفت.
-
-
-
که خود را نگه داشتم آبروی
ز دست چنان گر بزی یافه گوی
-
چرا که با این کارم، از دست این بزگر هرزهگو، آبروی خود را حفظ کردم.
-
-
-
بد و نیک را بذل کن سیم و زر
که این کسب خیرست و آن دفع شر
-
هم به انسان بد و هم به انسان خوب، پول خود را ببخش. که برای انسان خوب، این کار، کسب خیر است و برای انسان بد، این کار دفع شر است.
-
-
-
خنک آن که در صحبت عاقلان
بیاموزد اخلاق صاحبدلان
-
خوشا به حال آن کسی که در همنشینی انسانهای فهمیده، اخلاق صاحبدلان را یاد بگیرد.
-
-
-
گرت عقل و رای است و تدبیر و هوش
به عزت کنی پند سعدی به گوش
-
اگر دارای عقل و خرد و تدبیر و هوش هستی، با عزت به نصیحت سعدی گوش خواهی داد.
-
-
-
که اغلب در این شیوه دارد مقال
نه در چشم و زلف و بناگوش و خال
-
که در بیشتر موارد، سخنانش در این موضوعات است و نه در موضوعات مرتبط با زیبایی چهره (چشم و زلف و بناگوش و خال زیبارویان)
-
حکایت عابد با شوخ دیده
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-عابد-با-شوخ-دیده
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(10000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(10000 تومان)
سفله
- سفله
- پست و فرومایه
الف
- الف
- هزار، هزار بخشیدن، مرد بخشنده
- انس، الفت
لاینصرف
- لاینصرف
- غیرمنصرف
- اصطلاحی در نحو. اسمی که کسره و تنوین را قبول نمیکند.
- آنکه از قصد و نیت خود برنمیگردد و منصرف نمیشود. کسی که کوتاه نمیآید.
قلتبان
- قلتبان
- دیوث، بیغیرت
فرزین
- فرزین
- مهره وزیر در بازی شطرنج.
شوخ
- شوخی
- شوخ
- بیادبی، بیحیایی
- گستاخی، بیباکی
- چرکی، پلیدی
- عشوهگری، ناز و دلربایی
سالوس
- سالوس
- فریب، مکر، حیله، دروغ، چرب زبانی
افسوس
- افسوس
- فسوس
- تمسخر و ریشخند
- دریغ و حسرت
- ظلم و ستم
- زیرکی . بذله گویی . اغوا. سرزنش و ملامت . گناه و جرم . بهتان . قمار. لهو و لعب . آزار و جفا. اندوه و غم .افسون و تدبیر و حیله
یافه
- یاوه
- یافه
- (سخنان) هرزه و بیهوده و بیمعنی
گر بزی
- بزگر
- کسی که میش نر جنگی را بجنگاند.
- بزی که به بیماری گری مبتلا باشد