هر که مجموع نباشد به تماشا نرود
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/هر-که-مجموع-نباشد-به-تماشا-نرود

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (6500 تومان)

  1. هر که مجموع نباشد به تماشا نرود

    یار با یار سفرکرده به تنها نرود

    کسی که آسوده خاطر نیست، برای گشت و گذار بیرون نمی‌رود. کسی که یارش سفر کرده است، تنها بیرون نمی‌رود.

  2. باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش

    صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

    کسی که دل آزرده است، به آرامش و آسایش دست پیدا نمی‌کند. تا زمانی که شب یلدا سپری نشود، صبح صادق طلوع نمی‌کند.

  3. بر دل آویختگان عرصه عالم تنگست

    کان که جایی به گل افتاد دگر جا نرود

    برای آنان که دلبسته معشوقند، دنیا جای تنگی است. چرا که کسی که در گِل گیر کرد، نمی‌تواند تکان بخورد و به جایی برود.

  4. هرگز اندیشه یار از دل دیوانه عشق

    به تماشای گل و سبزه و صحرا نرود

    تماشای گل و سبزه و صحرا، هرگز نمی‌تواند فکر یار را از دل کسی که به جنون عشق دچار است، بیرون کند.

  5. به سر خار مغیلان بروم با تو چنان

    به ارادت که یکی بر سر دیبا نرود

    در تمنای تو، آنچنان از خار مغیلان بالا می‌روم که کسی حتی روی پارچه ابریشمی هم نمی‌رود.

  6. با همه رفتن زیبای تذرو اندر باغ

    که به شوخی برود پیش تو زیبا نرود

    با وجودی که هرگاه قرقاول با عشوه‌گری در باغ قدم بردارد، زیبائیش نمایان می‌شود، اما در برابر تو، عشوه‌گریش زیبنده نیست (و زیباییش به چشم نمی‌آید)

  7. گر تو ای تخت سلیمان به سر ما زین دست

    رفت خواهی عجب ار مورچه در پا نرود

    وقتی تو اینچنین همانند تخت سلیمان بر سر ما عبور می‌کنی (وقتی اینچنین به تو می‌اندیشیم) تعجب آور است اگر مورچه پای ما را نیش نزند.

  8. باغبانان به شب از زحمت بلبل چونند

    که در ایام گل از باغچه غوغا نرود

    باغبانان در شب از زحمت بلبل چه حالی دارند که در موسم گل، همیشه در باغ همهمه و سروصدا است.

  9. همه عالم سخنم رفت و به گوشت نرسید

    آری آن جا که تو باشی سخن ما نرود

    گفتارم در همه عالم پیچید ولی به گوش تو نرسید! آری، جایی که تو حضور داری، سخن ما مجال حضور پیدا نمی‌کند.

  10. هر که ما را به نصیحت ز تو می پیچد روی

    گو به شمشیر که عاشق به مدارا نرود

    به هر کسی که به رسم اندر به ما می گوید روی از تو برگردانیم، بگو باید به زور شمشیر متوسل شوند چرا که عاشق با مدارا و نرمی از کنار معشوق نمی‌رود.

  11. ماه رخسار بپوشی تو بت یغمایی

    تا دل خلقی از این شهر به یغما نرود

    ای بت یغمایی (یغما نام شهری است) تو چهره‌‌ی زیبایت را می‌پوشانی تا دل گروهی از مردمان این شهر به تاراج نرود.

  12. گوهر قیمتی از کام نهنگان آرند

    هر که او را غم جانست به دریا نرود

    جواهرات پر ارزش را از دهان نهنگان بیرون می‌آورند. کسی که نگران جانش است، نباید به دریا برود.

  13. سعدیا بار کش و یار فراموش مکن

    مهر وامق به جفا کردن عذرا نرود

    ای سعدی! تحمل کن و محبوب را فراموش نکن. با نامهربانی عذرا، عشق و محبت از دل وامق بیرون نمی‌رود.

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (6500 تومان)

  • دیبا

    دیبا
    دیبق
    دیبه
    پارچه ابریشمی رنگارنگ بسیار نفیس
  • مغیلان

    مغیلان
    درختی خاردار که در مصر و عربستان فراوان و شبیه به درخت اقاقیا، ولی غیر از آن است و به عربی، ام‌غیلان (مادر دیوها) می‌نامند
  • ارادت

    ارادت
    خواستن
    خواست ،میل، قصد
    علاقه مندی، سرسپردگی مرید به مرشد
    دوستی از روی اخلاص و بی ریایی
  • شوخی

    شوخی
    شوخ
    بی‌ادبی، بی‌حیایی
    گستاخی، بی‌باکی
    چرکی، پلیدی
    عشوه‌گری، ناز و دلربایی
  • تذرو

    تَذَرو
    قرقاول، خروس صحرایی، پرنده‌ای خوشرنگ و زیبا
  • تخت سلیمان

    تخت سلیمانی
    تختی که حضرت سلیمان علیه السلام بر آن نشسته در هوا می رفتند.
  • گل

    گل
    هرجا که گل به صورت مجزا به کار برده شود،(نام خاص آن ذکر نشود) منظور گل سرخ است.
  • بلبل

    عندلیب
    هزاردستان
    بلبل
    مرغ چمن
    مرغ سحر
    هزار
    پرنده ایست جزو راسته ٔ گنجشکان متعلق به دسته ٔ دندانی نوکان که قدش تقریباً به اندازه ٔ گنجشک است و رنگش در پشت خاکستری متمایل به قرمز و در زیر شکم متمایل به زرد است . نوکش ظریف و تیز است . این پرنده حشره خوار است و آوازی دلکش دارد
  • یغما

    یغما
    تاراج ، غارت ، چپاول
    نام شهری است در ترکستان که زیبارویان بسیاری داشته است.
  • وامق

    وامق
    وامق و عذرا، عشاق روزگاران کهن بوده‌اند.
    عذرا دختر پادشاه جزیره‌ای به شامس در معبد شهر، به جوان زیبارویی به نام وامق برمی‌خورد که از ترس نامادری خود به شامس گریخته است. به وساطت عذرا، وامق میهمان دربار ملک می‌شود. این دو دلباختهٔ هم می‌شوند، پس از اتفاقاتی، بین آنها فراق می‌افتد و ....