عذرا دختر پادشاه جزیرهای به شامس، در معبد شهر، به جوان زیبارویی به نام وامق برمیخورد که از ترس نامادری خود به شامس گریخته است. به وساطت عذرا، وامق میهمان دربار ملک میشود. از او در بزمی پرسشها میشود و تواناییهای او را میسنجند. این دو دلباختهٔ هم میشوند. شبی از شدت عشق، وامق به نزدیکی سرای عذرا میرود، اما تنها آستان در را میبوسد و بر میگردد. آموزگار عذرا این خبر را به پادشاه میدهد و او برمیآشوبد میان این دو فراق میافتد. دشمنان به تاخت و تاز به شهر میپردازند، پادشاه کشته میشود و عذرا اسیر. عاقبت بازرگانی که حال عذرا را در مییابد، به او قول میدهد که او را به وصال وامق برساند.
تمام اعلام، نامهای افراد و اماکن این داستان، بجز دو فرد اصلی قصه، پارسی شدهٔ اسامی یونانی هستند. با بررسی پاپیروسها و کتیبههای یونان باستان، وامق و عذرا را با متیوخوس و پارتنوپ (Metiokhos Parthenope) تطبیق دادهاند.