کاربردهای ارادت
-
زهر بیاور که ز اجزای من
بانگ برآید به ارادت که نوش
-
تلمیذ بی ارادت عاشق بی زرست و رونده بی معرفت مرغ بی پر و عالم بی عمل درخت بی بر و زاهد بی علم خانه بی در
-
فسحت میدان ارادت بیار
تا بزند مرد سخن گوی گوی
-
بر گوشیار آمد از راه دور
دلی پر ارادت سری پر غرور
-
به سر خار مغیلان بروم با تو چنان
به ارادت که یکی بر سر دیبا نرود
-
همچنین مجلس وعظ چون کلبه بزازست آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری
-
مکن به چشم ارادت نگاه در دنیا
که پشت مار به نقش است و زهر او قتال
-
هزار جان به ارادت تو را همی جویند
تو سنگ دل به لطافت دلی نمی جویی
-
یکی در صورت درویشان نه بر صفت ایشان در محفلی دیدم نشسته و شنعتی در پیوسته و دفتر شکایت باز کرده و ذم توانگران آغاز نهاده و سخن بدینجا رسانیده که درویش را دست قدرت بسته است و توانگر را پای ارادت شکسته
-
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست
به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست
-
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت
-
مرا هرآینه روزی تمام کشته ببینی
گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادت
-
زاهدی مهمان پادشاهی بود چو بطعام خوردن بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون بنماز برخاستند بیشتر از آن کرد که عادت او تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند
-
همچو چنگم سر تسلیم و ارادت در پیش
تو به هر ضرب که خواهی بزن و بنوازم