ارادت

ارادت
خواستن
خواست ،میل، قصد
علاقه مندی، سرسپردگی مرید به مرشد
دوستی از روی اخلاص و بی ریایی
1

کاربردهای ارادت

  • زهر بیاور که ز اجزای من

    بانگ برآید به ارادت که نوش

  • تلمیذ بی ارادت عاشق بی زرست و رونده بی معرفت مرغ بی پر و عالم بی عمل درخت بی بر و زاهد بی علم خانه بی در

  • فسحت میدان ارادت بیار

    تا بزند مرد سخن گوی گوی

  • بر گوشیار آمد از راه دور

    دلی پر ارادت سری پر غرور

  • به سر خار مغیلان بروم با تو چنان

    به ارادت که یکی بر سر دیبا نرود

  • همچنین مجلس وعظ چون کلبه بزازست آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری

  • مکن به چشم ارادت نگاه در دنیا

    که پشت مار به نقش است و زهر او قتال

  • هزار جان به ارادت تو را همی جویند

    تو سنگ دل به لطافت دلی نمی جویی

  • یکی در صورت درویشان نه بر صفت ایشان در محفلی دیدم نشسته و شنعتی در پیوسته و دفتر شکایت باز کرده و ذم توانگران آغاز نهاده و سخن بدینجا رسانیده که درویش را دست قدرت بسته است و توانگر را پای ارادت شکسته

  • به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست

    به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست

  • کهن شود همه کس را به روزگار ارادت

    مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت

  • مرا هرآینه روزی تمام کشته ببینی

    گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادت

  • زاهدی مهمان پادشاهی بود چو بطعام خوردن بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون بنماز برخاستند بیشتر از آن کرد که عادت او تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند

  • همچو چنگم سر تسلیم و ارادت در پیش

    تو به هر ضرب که خواهی بزن و بنوازم