در اخلاق درویشان حکایت سی و نهم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-اخلاق-درویشان-حکایت-سی-و-نهم

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (7500 تومان)

  1. فقیهی پدر را گفت هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمیکند بحکم آنکه نمی بینم مرایشانرا کرداری موافق گفتار

    فقیهی به پدر گفت: هیچکدام از این سخنان رنگارنگ دلپسند سخنرانان در من تاثیری ندارد چرا که در این افراد عملی نمی‌بینم که به گفتارشان بیاید.

  2. ترک دنیا به مردم آموزند

    خویشتن سیم و غله اندوزند

    به مردم یاد می‌دهند که علایق دنیوی را ترک کنید ولی خودشان، پول و محصولات کشاورزی (مال دنیا) جمع می‌کنند.

  3. عالمی را که گفت باشد و بس

    هر چه گوید نگیرد اندر کس

    دانشمندی که تنها هنرش حرف زدن است، هر چه که بگوید، در هیچ کس تاثیر ندارد.

  4. عالم آنکس بود که بد نکند

    نه بگوید بخلق و خود نکند

    دانشمند کسی است که خودش عمل ناپسند انجام ندهد نه اینکه به مردم بگوید که کار بد نکنید ولی از خودش عمل ناپسند سر بزند

  5. أتا مرون الناس بالبر و تنسون انفسکم

    آیا مردم را به نیکی فرمان می دهید و خودتان را فراموش می کنید؟

  6. عالم که کامرانی و تن پروری کند

    او خویشتن گمست کرا رهبری کند

    دانشمندی که خوشگذرانی و راحت طلبی پیشه کرده است، خودش گمراه است؛ چه کسی را می‌تواند راهنمایی کند؟

  7. پدر گفت ای پسر بمجرد این خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن و علما را بضلالت منسوب کردن و در طلب عالم معصوم از فواید علم محروم ماندن

    پدر پاسخ داد: تنها به دلیل این تصور نابجا، شایسته نیست که از تربیت و ارشاد نصیحت گویان روی بگردانی و دانشمندان را گمراه بنامی و بخاطر پیدا کردن دانشمند بیگناه، از فایده‌های دانش بی‌نصیب بمانی.

  8. همچو نابینائی که شبی در وحل افتاده بود و میگفت ای مسلمانان چراغی فرا راه من دارید زنی مازحه گفت تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی

    همانند نابینایی که شبی در گل و لای افتاده بود و می‌گفت: ای مسلمانان! چراغی بر سر راه من قرار دهید! زنی بذله گو گفت: تو که خود چراغ را نمی‌توانی ببینی، به کمک چراغ چه چیزی را خواهی دید؟!

  9. همچنین مجلس وعظ چون کلبه بزازست آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری

    همچنین، مجلس موعظه، همانند دکان پارچه فروش است. در دکان پارچه فروش تا پولی ندهی، جنسی نخواهی گرفت و در مجلس وعظ، تا میل و طلب و خواسته نداشته باشی، بهره‌مند نخواهی شد.

  10. گفت عالم بگوش جان بشنو

    ور نماند بگفتنش کردار

    سخن دانشمند را با گوش جان بشنو حتی اگر همراه گفتارش، عمل نباشد.

  11. باطلست آنچه مدعی گوید

    خفته را خفته کی کند بیدار

    چیزی که ادعا کننده می‌گوید، پوچ است. چه موقع کسی که خودش خوابیده است می‌تواند انسان خواب را بیدار کند؟

  12. مرد باید که گیرد اندر گوش

    ور نبشتست پند بر دیوار

    مرد باید نصیحت را گوش کند حتی اگر این نصیحت روی دیوار نوشته شده باشد.

  13. صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه

    بشکست عهد صحبت اهل طریق را

    صاحب ذوق و زیبا شناسی از خانقاه به مدرسه آمد و پیمان همنشینی با اهل طریقت را زیر پا گذاشت.

  14. گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود

    تا اختیار کردی از آن این فریق را

    به او گفتم: چه تفاوتی بین دانشمند و پارسا وجود داشت که از آن گروه، به این گروه پیوستی؟

  15. گفت آن گلیم خویش بدر میبرد ز موج

    وین جهد میکند که بگیرد غریق را

    پاسخ داد: پارسا گلیم خودش را از موج نجات می‌دهد ولی دانشمند تلاش می‌کند که دست غرق شده‌ای را بگیرد. (او به فکر خویش است و این به فکر دیگری)

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (7500 تومان)

  • ارادتی

    ارادت
    خواستن
    خواست ،میل، قصد
    علاقه مندی، سرسپردگی مرید به مرشد
    دوستی از روی اخلاص و بی ریایی
  • مازحه

    مازحه
    زن مزاح کننده. زن بذله گو
  • خانقاه

    خانقاه
    خانه، سرا
    محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجرا نمایند.