-
-
یکی در صورت درویشان نه بر صفت ایشان در محفلی دیدم نشسته و شنعتی در پیوسته و دفتر شکایت باز کرده و ذم توانگران آغاز نهاده و سخن بدینجا رسانیده که درویش را دست قدرت بسته است و توانگر را پای ارادت شکسته
-
شخصی را در مجلسی دیدم که ظاهرش شبیه درویشان بود ولی باطنش مثل آنان نبود؛ نشسته بود و پشت سر هم، طعنه میزد و دفتر شکایت باز کرده بود و شروع کرده بود به بدگویی از ثروتمندان. سخن را به اینجا رسانده بود که: «دست قدرت درویش بسته است و پای ارادت ثروتمند، شکسته»
-
-
-
کریمانرا بدست اندر درم نیست
خداوندان نعمت را کرم نیست
-
در دست بخشندگان، پولی نیست و کسانی که دارایی دارند، بخشندگی ندارند.
-
-
-
مرا که پرورده نعمت بزرگانم این سخن سخت آمد گفتم ای یار توانگران دخل مسکینان اند و ذخیره گوشه نشینان و مقصد زائران و کهف مسافران و محتمل بار گران از بهر راحت دیگران دست تناول بطعام آنگه برند که متعلقان و زیردستان بخورند و فضله مکارم ایشان به ارامل و پیران و اقارب و جیران رسد
-
این سخن درویش، برای من که با نعمت بزرگان بزرگ شدهام، توهین آمیز بود. گفتم: «ای دوست! ثروتمندان دخل و درآمد بیچارگانند و پس انداز گوشه نشینان و مقصد زیارت کنندگان و پناهگاه مسافران و برای آسایش دیگران، بار سنگین را تحمل میکنند. زمانی برای خوردن دست به سوی غذا دراز میکنند که وابستگان و زیردستان بخورند و آنچه از جوانمردی آنان باقی میماند، به تهیدستان و بیوگان و پیران و خویشان و همسایگان میرسد.
-
-
-
توانگرانرا وقفست و نذر و مهمانی
زکات و فطره و اعتاق و هدی و قربانی
-
بر ثروتمندان، وقف و نذر و مهمانی و زکات و فطریه و آزاد کردن غلامان و قربانی در مکه و قربان کردن واجب است (و آنرا انجام میدهند)
-
-
-
تو کی بدولت ایشان رسی که نتوانی
جزین دو رکعت و آن هم بصد پریشانی
-
تو چه زمانی میتوانی به مرتبهی ایشان برسی که تنها کار خیری که میتوانی انجام دهی، همین دو رکعت نماز است؛ تازه آن را هم با پریشان حالی بسیار انجام میدهی.
-
-
-
اگر قدرت جودست و گر قوت سجود توانگران را به میسر شود که مال مزکا دارند و جامه پاک و عرض مصون و دل فارغ و قوت طاعت در لقمه لطیفست و صحت عبادت در کسوت نظیف
-
چه معیار، توان بخشندگی باشد و چه توانایی سجده کردن، ثروتمندان بهتر میتوانند به آن دست پیدا کنند چرا که داراییای دارند که زکات آن داده شده است و لباس پاکیزه دارند و ناموس محفوظ دارند و دل آسوده دارند. توانایی طاعت و بندگی با لقمهی نیکو بدست میآید و درستی عبادت در لباس پاکیزه.
-
-
-
پیداست که از معده خالی چه قوت آید و از دست تهی چه مروت و از پای تشنه چه سیر آید و از دست گرسنه چه خیر
-
مشخص است که معدهی خالی چه تواناییای دارد و از دست خالی چه جوانمردیای برمیآید و پای کسی که تشنه است چه حرکتی میتواند بکند و از دست شخص گرسنه چه خیری حاصل میشود.
-
-
-
شب پراکنده خسبد آنکه بدید
نبود وجه بامدادانش
-
کسی که در هنگام شامگاه، دارایی صبحگاهیاش جلو چشمش نباشد، با پریشان حالی میخوابد.
-
-
-
مور گرد آورد بتابستان
تا فراغت بود زمستانش
-
مورچه برای این در تابستان آذوقه گردآوری میکند که در زمستان آسوده باشد.
-
-
-
فراغت با فاقه نپیوندد و جمعیت در تنگدستی صورت نبندد یکی تحرمه عشا بسته و دیگری منتظر عشا نشسته هرگز این بدان کی ماند
-
آسودگی با نیازمندی جور در نمیآید و حواس جمعی در حالت تنگدستی به وجود نمیآید. یک نفر برای شروع نماز عشا، تکبیرهالاحرام میگوید و دیگری در انتظار شام نشسته است. هیچ وقت این مانند آن نیست
-
-
-
خداوند مکنت بحق مشتغل
پراکنده روزی پراکنده دل
-
کسی که داری مال و مکنت است، مشغول ذکر خداست و کسی که روزیاش در دسترس نباشد، دلش هم یکجا نیست. (خیالش جمع نیست)
-
-
-
پس عبادت اینان به قبول اولیترست که جمعند و حاضر و نه پریشان و پراکنده خاطر اسباب معیشت ساخته و باوراد عبادت پرداخته
-
بنابراین، اینان در مقبولیت عبادتشان اولویت دارند چرا که خاطر جمع هستند و حضور قلب دارند و پریشان حال و پراکنده خاطر نیستند. وسایل زندگانی را فراهم کردهاند و به گفتن ذکر عبادت مشغول شدهاند.
-
-
-
عرب گوید اعوذ بالله من الفقر المکب جوار من لا احب و در خبرست الفقر سواد الوجه فی الدارین
-
عرب میگوید: «پناه میبرم به سوی خدا از فقری که به خاک مینشاند و همسایگی کسی که دوست ندارم» و در احادیث آمده است که «فقر مایهی روسیاهی در دو دنیا است»
-
-
-
گفتا نشنیدی که پیغمبر علیه السلام گفت الفقر فخری
-
درویش پاسخ داد: نشنیدی که پیامبر علیه السلام گفت: «درویشی فخر من است»؟
-
-
-
گفتم خاموش که اشارت خواجه علیه السلام به فقر طایفه ایست که مرد میدان رضااند و تسلیم تیر قضا نه اینان که خرقه ابرار پوشند و لقمه ادرار فروشند
-
گفتم ساکت شو که اشارهی خواجه (پیامبر) علیه السلام به فقر طایفهای است که مرد میدان رضایت هستند و به تیر سرنوشت تسلیم شدهاند نه این افراد که لباس نیکوکاران را میپوشند و لقمهی مقرری میفروشند.
-
-
-
ای طبل بلند بانگ در باطن هیچ
بی توشه چه تدبیر کنی وقت بسیچ
-
ای کسی که همچون طبل توخالی هستی ولی صدایت بلند است! در هنگامی که باید آماده رفتن شوی، وقتی که توشهی سفر نداری، چه چارهای میاندیشی؟
-
-
-
روی طمع از خلق بپیچ ار مردی
تسبیح هزار دانه بر دست مپیچ
-
اگر مرد هستی، چشم طمع از مردم نداشته باش. تسبیح هزار دانه بر دستانت نپیچ.
-
-
-
درویش بی معرفت نیارامد تا فقرش بکفر انجامد کاد الفقر ان یکون کفرا که نشاید جز بوجود نعمت برهنه ای پوشیدن یا در استخلاص گرفتاری کوشیدن و ابنای جنس ما را بمرتبه ایشان که رساند و ید علیا بید سفلی چه ماند
-
درویشی که معرفت ندارد، تا زمانی که فقر او منجر به کفر شود، نمیآرامد. «فقر منجر به کفر میشود» که بی وجود مال و نعمت نمیشود برهنهای را پوشانید یا در رهایی گرفتاری کوشید. و چه کسی آدمیزادگان هم جنس ما را به مرتبه ایشان میرساند و دست بالاتر چه شباهتی با دست پایینتر دارد؟
-
-
-
نبینی که حق جل و علا در محکم تنزیل از نعیم اهل بهشت خبر میدهد که اولئک لهم رزق معلوم تا بدانی که مشغول کفاف از دولت عفاف محرومست و ملک فراغت زیر نگین رزق معلوم
-
نمیبینی که خداوند بزرگ و بلند مرتبه در آیهی روشن و بینیاز از تعبیر قرآن، از نعمتهای بهشت خبر میدهد: «همانا برای ایشان روزی مشخصی قرار داده شده است» تا بدانی که کسی که دلمشغول روزی حداقلی خود است، از سعادت پاکدامنی محروم است و سرزمین آسودگی در زیر نگین رزق معلوم قرار دارد.
-
-
-
تشنگانرا نماید اندر خواب
همه عالم بچشم چشمه آب
-
در خواب، تشنگان همهی دنیا را به چشم یک چشمهی آب میبینند.
-
-
-
حالی که من این سخن بگفتم عنان طاقت درویش از دست تحمل برفت تیغ زبان برکشید و اسب فصاحت در میدان وقاحت جهانید و بر من دوانید و گفت چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی و سخنهای پریشان بگفتی که وهم تصور کند که تریاقند یا کلید خزانه ارزاق
-
زمانی که من این سخن را گفتم، درویش طاقت و تحملش را از دست داد و خنجر زبانش را بیرون کشید و اسب سخنوری را در میدان وقاحت تازاند و بر من تاخت و گفت: «آنقدر در وصف ایشان زیاده روی کردی و سخنان بیهوده گفتی که چنین پنداشته میشود که پاد زهرند یا کلید گنجینهی روزیها
-
-
-
مشتی متکبر مغرور معجب نفور مشتغل مال و نعمت مفتتن جاه و ثروت که سخن نگویند الا بسفاهت و نظر نکنند الا بکراهت
-
مشتی متکبر مغرور خودبین متنفر که مشغول مال و نعمت هستند و مفتون و عاشق جاه و ثروت هستند که تنها با بیخردی سخن میگویند و با نفرت نظر میافکنند.
-
-
-
علما را بگدائی منسوب کنند و فقرا را ببی سر و پائی معیوب گردانند بعزت مالی که دارند و عزت جاهی که پندارند برتر از همه نشینند و خود را بهتر از همه بینند و نه آن در سر دارند که سر به کسی بردارند
-
دانشمندان را به گدایی نسبت میدهند و فقیران را به بی سر و پایی عیب میگذارند. به سرافرازی مالی که دارند و به سرافرازی مقامی که خیال میکنند دارند، در جایگاه بالاتر از بقیه مینشینند و خودشان را بهتر از بقیه میبینند و قصد آن ندارند که به انسانیت سر بلند کنند.
-
-
-
بی خبر از قول حکما که گفته اند هرکه بطاعت از دیگران کمست و بنعمت بیش بصورت توانگرست و بمعنی درویش
-
از این سخن دانشمندان آگاه نیستند که گفتهاند: «هر کسی که از نظر طاعت و عبادت و فرمانبرداری از دیگران کمتر باشد و از نظر مال و نعمت از دیگران بالاتر باشد، در ظاهر ثروتمند است و در باطن فقیر است.
-
-
-
گر بیهنر بمال کند کبر بر حکیم
کون خرش شمار و گر گاو عنبرست
-
اگر بیهنر به خاطر مالش بر دانشمند تکبر بورزد حتی اگر گاو عنبر (نهنگ عنبر) باشد، او را کون خر به حساب بیاور!
-
-
-
گفتم مذمت اینان روا مدار که خداوندان کرمند گفت غلط گفتی که بنده درمند چه فایده چون ابر آذارند و نمی بارند و چشمه آفتابند و بر کس نمی تابند
-
گفتم آنان را نکوهش نکن که صاحبان سخاوت و جوانمردی هستند. درویش گفت: «اشتباه گفتی که بندهی پول هستند. چه فایده که چون ابر اول بهار هستند ولی نمیبارند و چشمهی خورشید هستند ولی بر هیچ کس نمیتابند.
-
-
-
بر مرکب استطاعت سوارند و نمی رانند قدمی بهر خدا ننهند و درمی بی من و اذی ندهند مالی بمشقت فراهم آرند و بخست نگه دارند و بحسرت بگذارند
-
سوار اسب توانایی هستند ولی نمیرانند. قدمی برای خدا بر نمیدارند و بدون منت گذاشتن و رنجاندن، درهمی به کسی نمیدهند. مالی به سختی جمع میکنند و با خساست نگه میدارند و با حسرت میگذارند (و میروند)
-
-
-
چنانکه حکیمان گفته اند سیم بخیل از خاک وقتی برآید که وی در خاک رود
-
آن چنان که دانشمندان گفتهاند، سکهی نقرهی بخیل هنگامی از خاک بیرون میآید که خودش در خاک رفته باشد (مرده باشد)
-
-
-
برنج و سعی کسی نعمتی به چنگ آرد
دگر کس آید و بی سعی و رنج بردارد
-
شخصی با رنج و تلاش مالی به چنگ میآورد و شخص دیگری بدون رنج و تلاش و کوشش آن را برمیدارد.
-
-
-
گفتمش بر بخل خداوندان نعمت وقوف نیافته ای الا بعلت گدائی وگرنه هر که طمع یک سو نهد کریم و بخیلش یکی نماید محک داند که زر چیست و گدا داند که ممسک کیست
-
به او گفتم که بر تنگ چشمی ثروتمندان آگاه نشدهای مگر به دلیل گدایی وگرنه هر کسی که طمع را کنار بگذارد، در نظرش بخشنده و بخیل یکسانند. سنگ محک (سنگی که زرگران با آن عیار طلا را میسنجند) میداند که چه چیزی طلا است و گدا میداند که چه کسی خسیس است.
-
-
-
گفتا به تجربت آن همی گویم که متعلقان بر در بدارند و غلیظان شدید برگمارند تا بار عزیزان ندهند و دست بر سینه صاحب تمیزان نهند و گویند کس اینجا در نیست و راست گفته باشند
-
پاسخ داد که به این تجربه میگویم که وابستگان خود را کنار در قرار میدهند و انسانهای ستبر و درشت هیکل استخدام میکنند تا به عزیزان اجازهی حضور ندهند و دست بر سینهی هوشیاران و دانشمندان میگذارند و میگویند که کسی اینجا نیست و دروغ هم نگفتهاند:
-
-
-
آنرا که عقل و همت و تدبیر و رای نیست
خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست
-
کسی که دارای عقل و همت و چارهاندیشی و فکر نباشد، پرده دار زیبا گفت که کسی در خانه نیست (آنکه که عقل و... ندارد، کسی نیست)
-
-
-
گفتم بعذر آنکه از دست متوقعان بجان آمده اند و از رقعه گدایان بفغان و محال عقلست که اگر ریگ بیابان در شود چشم گدایان پر شود
-
گفتم به عذر آن که از دست آنان که توقع بیجا دارند، جانشان به لبشان رسیده است و از نامهی درخواست گدایان دادشان بلند شده است و حتی اگر ریگ بیابان هم به مروارید تبدیل شود، از نظر عقلی محال است که چشم گدایان پر شود (گدایان دیگر چشمداشتی نداشته باشند)
-
-
-
دیده اهل طمع بنعمت دنیا
پر نشود همچنانکه چاه بشبنم
-
چشم طمعکاران از مال دنیا سیر نمیشود همان طور که چاه با ریزش شبنم پر نمیشود.
-
-
-
هر کجا سختی کشیده ای تلخی دیده ای را بینی خود را به شره در کارهای مخوف اندازد و از موانع آن نپرهیزد و از عقوبت ایزد نهراسد و حلال از حرام نشناسد
-
هر جایی که سختی کشیده و تلخی دیدهای را دیدی ، خودش را با حرص و ولع در کارهای خطرناک درگیر میکند و از موانع آن دوری نمیکند و از کیفر خداوند نمیترسد و فرق حلال و حرام را نمیداند
-
-
-
سگی را گر کلوخی بر سر آید
ز شادی برجهد کین استخوانیست
-
اگر کلوخی به سر سگی برخورد کند، از شادی بالا میپرد به خیال اینکه آن کلوخ، استخوان است.
-
-
-
وگر نعشی دو کس بر دوش گیرند
لئیم الطبع پندارد که خوانیست
-
اگر دو نفر جنازهای را بر دوش گذاشته باشند، کسی که سرشت پستی دارد خیال میکند که سینی غذا است!
-
-
-
اما صاحب دنیا بعین عنایت حق ملحوظست و بحلال از حرام محفوظ من همانا که تقریر این سخن نکردم و برهان و بیان نیاوردم انصاف از تو توقع دارم
-
اما کسی که دارای مال دنیا است، با چشم توجه خداوند به او نگاه شده است (خدا به او نظر دارد) و با مال حلال از مال حرام محافظت شده است. همانا که من این سخن را به شرح و تفصیل بیان نکردم و دلیل و برهان نیاوردم. از تو توقع دارم که انصاف داشته باشی (و سخن حق من را بپذیری)
-
-
-
هرگز دیده ای دست دغائی بر کتف بسته یا بینوائی بزندان در نشسته یا پرده معصومی دریده یا کفی از معصم بریده الا بعلت درویشی شیرمردان را بحکم ضرورت در نقبها گرفته اند و کعبها سفته و محتملست آنکه یکی را از درویشان نفس اماره طلب کند چو قو ت احصانش نباشد بعصیان مبتلا گردد که بطن و فرج توأمند یعنی دو فرزند یک شکم اند مادام که این یکی برجایست آن دیگر برپایست
-
آیا دیدهای که دست شخص دغلبازی را به کتفش بسته باشند یا بیچارهای در زندان نشسته باشد یا بیگناهی رسوا شده باشد یا دستی از مچ قطع شده باشد، بجز به دلیل درویشی و فقر؟ شیرمردان را ضرورتاً در سوراخها گرفتهاند و مچ پاهایی که سوراخ کردهاند. و این احتمال وجود دارد که نفس اماره یکی از درویشان را بخواند و چون آن درویش توانایی این را ندارد که خودش را نگه دارد، به نافرمانی مبتلا میشود چرا که شکم و فرج همراه هم هستند یعنی هر دو فرزند یک شکم هستند. تا زمانی که این یکی پابرجا باشد، آن دیگری هم حضور دارد.
-
-
-
شنیدم که درویشی را با مخنثی بر خبثی بگرفتند با وجود بیم شرمساری و سنگساری گفت ای مسلمانان قوت ندارم که زن کنم و طاقت نه که صبر کنم
-
شنیدم که درویشی را با بدکارهای به دلیل امر پلیدی دستگیر کردند. با وجودی که خطر شرمساری و سنگسار شدن وجود داشت، گفت: «ای مسلمانان! توانایی زن گرفتن ندارم و طاقت صبر کردن هم ندارم...
-
-
-
چه کنم لا رهبانیة فی الاسلام و از جمله مواجب سکون و جمعیت درون که مرتوانگرانرا میسر میشود یکی آنکه هر شب صنمی دربرگیرند که هر روز بدو جوانی از سرگیرند صبح تابانرا دست از صباحت او بر دل و سرو خرامانرا پای از خجالت او در گل
-
... چه کار کنم که در اسلام ترک دنیا جایز نیست». و از جمله دلایلی که موجب آرامش و خاطرجمعی میشود و برای ثروتمندان امکان پذیر است، یکی اینکه هر شب زیبارویی را در آغوش میگیرند و هر روز با او دوباره جوان میشوند؛ صبح درخشان از زیبایی او دست بر دلش نهاده است و سرو خرامان از خجالت او پایش در گل فرو رفته است.
-
-
-
بخون عزیزان فرو برده چنگ
سر انگشتها کرده عناب رنگ
-
چنگش را در خون عزیزان فرو برده است و سر انگشتانش را سرخ رنگ کرده است.
-
-
-
محالست که با حسن طلعت او گرد مناهی گردند یا قصد تباهی کنند
-
غیر ممکن است که با وجود زیبایی چهرهی او، به رفتارهای ناشایست رو بیاورند یا به فساد دست بزنند.
-
-
-
دلی که حور بهشتی ربود و یغما کرد
کی التفات کند بر بتان یغمائی
-
دلی که حوریان بهشتی را دزدید و آنان را به غارت برد، هرگز به زیبارویان یغمایی توجه نمیکند.
-
-
-
من کان بین یدیه ما اشتهی رطب
یغنیه ذلک عن رجم العناقید
-
کسی که به هر اندازه که دلش بخواهد در دستانش خرمای تازه باشد، از سنگ انداختن به خوشههای انگور بینیاز است.
-
-
-
اغلب تهی دستان دامن عصمت بمعصیت آلایند و گرسنه گان نان ربایند
-
بیشتر تهیدستان دامن پاکشان را با گناه آلوده میکنند و گرسنهها نان میدزدند
-
-
-
چون سگ درنده گوشت یافت نپرسد
کین شتر صالحست یا خر دجال
-
هنگامی که سگ درنده گوشتی پیدا کرد سوال نمیکند که این آیا شتر حضرت صالح است یا خر دجال!
-
-
-
چه مایه مستوران بعلت درویشی در عین فساد افتاده اند و عرض گرامی بباد زشت نامی برداده
-
چقدر زیادند پوشیدگانی که به دلیل فقر در چشمهی فساد فرو افتادهاند و ناموس گرامیشان را به باد بدنامی دادهاند.
-
-
-
با گرسنگی قوت پرهیز نماند
افلاس عنان از کف تقوی بستاند
-
با وجود گرسنگی، توان پرهیزگاری باقی نمیماند. ورشکستگی اختیار را از دست تقوی میگیرد.
-
-
-
وآنچه گفتی که در بروی مسکینان میبندند حاتم طائی که بیابان نشین بود اگر شهری بودی از جوش گدایان بیچاره شدی و جامه برو پاره کردندی
-
و آن که گفتی که در را به روی فقیران میبندند؛ حاتم طائی که بیابان نشین بود، اگر شهر نشین میبود، از جوش و خروش گدایان بیچاره میشد و لباسی که بر تن داشت را پاره میکردند.
-
-
-
گفتا نه که من بر حال ایشان رحمت میبرم گفتم نه که بر مال ایشان حسرت میخوری ما در این گفتار و هر دو بهم گرفتار
-
درویش گفت: «دلم به حالشان میسوزد» گفتم: «نه! که حسرت مال ایشان را میخوری!» ما در این بحث و مجادله بودیم و هر دو گرفتار هم بودیم.
-
-
-
هر بیدقی که براندی بدفع آن بکوشیدمی و هر شاهی که بخواندی بفرزین بپوشیدمی تا نقد کیسه همت درباخت و تیر جعبه حجت همه بینداخت
-
هر سربازی که جلو میراند، برای دفع آن تلاش میکردم و هر شاهی که فرامیخواند، با وزیر پوشش میدادم تا اینکه دست آخر نقد کیسهی همتش را باخت و همهی تیرهای جعبهی برهانش را شلیک کرد.
-
-
-
هان تا سپر نیفکنی از حمله فصیح
کو را جز آن مبالغه مستعار نیست
-
هشیار باش که مبادا در برابر حملهی شخص سخنور سپرت را به زمین نیندازی چرا که او به جز هنر اغراق عاریتی، چیز دیگری ندارد.
-
-
-
وین دزد معرفت که سخندان و سجع گوست
بر در سلاح دارد و کس در حصار نیست
-
این کسی که معرفت را دزدیده است و سخنور و سجع گو است، تنها در دهانهی در سلاح دارد و اگر از دهانهی در عبور کردی، کسی درون حصار برای دفاع حضور ندارد.
-
-
-
تا عاقبة الامر دلیلش نماند ذلیلش کردم دست تعدی دراز کرد و بیهده گفتن آغاز و سنت جاهلانست که چون بدلیل از خصم فرو مانند سلسله خصومت بجنبانند چون آزر بت تراش به حجت با پسر برنیامد بجنگش برخاست که لئن لم تنته لارجمنک دشنامم داد سقطش گفتم گریبانم درید زنخدانش گرفتم
-
تا اینکه دست آخر دلیل و برهانی برایش باقی نماند. او را ذلیل و ناتوان کردم . دست تجاوز دراز کرد و شروع کردن به گفتن سخنان بیهوده. و راه و روش نادانان این است که هنگامی که با دلیل و برهان از دشمن شکست میخورند، زنجیر دشمنی را تکان میدهند. همچون آزر بت تراش که هنگامی که با دلیل و برهان حریف پسرش نشد، به جنگ او رفت که «ای ابراهیم! اگر از دین خدا بازنگردی، تو را سنگسار خواهم کرد». من را دشنام داد. من هم به او دشنام دادم. او یقهام را پاره کرد. من هم چانهاش را گرفتم.
-
-
-
او در من و من درو فتاده
خلق از پی ما دوان و خندان
-
او در من افتاده و من در او افتاده. مردم به دنبال ما راه افتادهاند و به ما میخندند.
-
-
-
انگشت تعجب جهانی
از گفت و شنید ما بدندان
-
یک دنیا از گفتگوی ما انگشت تعجب به دندان گرفتهاند.
-
-
-
القصه مرافعه این سخن پیش قاضی بردیم و بحکومت عدل راضی شدیم تا حاکم مسلمانان مصلحتی جوید و میان توانگران و درویشان فرقی بگوید
-
خلاصه! داوری این موضوع را نزد قاضی بردیم و به فرمان عدالت رضایت دادیم تا حاکم مسلمان مصلحتی پیدا کند و تفاوت ثروتمندان و فقیران را بگوید.
-
-
-
قاضی چو حلیت ما بدید و منطق ما بشنید سر بجیب تفکر فرو برد و پس از تأمل بسیار سر برآورد و گفت ای که توانگران را ثنا گفتی و بر درویشان جفا روا داشتی بدانکه هر جا که گلست خارست و با خمر خمارست و بر سر گنج مارست
-
هنگامی که قاضی تدبیر ما را دید و منطق ما را شنید، سرش را در گریبان تفکر فرو برد و پس از درنگ زیاد، سرش را بالا آورد و گفت: ای کسی که ستایش ثروتمندان را گفتی و به فقیران نامهربانی کردی! بدان که هرجایی که گلی باشد، در کنار آن خاری هم هست و با شراب خماری هم هست و بر سر گنج مار هم هست.
-
-
-
وآنجا که در شاهوارست نهنگ مردم خوارست لذت عیش دنیا را لذعه اجل در پس است و نعیم بهشت را دیو مکاره در پیش
-
و آن جا که مروارید شاهوار هست، نهنگ آدمخوار هم هست. به دنبال لذت خوشگذرانی دنیا، نیش اجل میآید و در جلوی سرور و فراوانی نعمتهای بهشتی، شیطان مکار به کمین نشسته است.
-
-
-
جور دشمن چکند گر نکشد طالب دوست
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی بهمند
-
آن کسی که در طلب دوست است، چارهای جز تحمل نامهربانی دشمن ندارد؛ گنج همراه مار است و گل همراه خار است و غم همراه شادی است.
-
-
-
نظر نکنی در بوستان که بید مشکست و چوب خشک همچنین در زمره توانگران شاکرند و کفور و در حلقه درویشان زاجرند و صبور
-
آیا به بوستان نگاه نکردهای که هم بیدمشک هست و هم چوب خشک؟ همین طور هم در میان ثروتمندان هم شکرگزار هست و هم کفران کننده نعمت. همین طور در میان درویشان هم داد و فریاد کن هست و هم صبر کننده.
-
-
-
اگر ژاله هر قطره ای در شدی
چو خرمهره بازار ازو پر شدی
-
اگر همهی قطرههای شبنم به مروارید تبدیل میشدند، همچون خرمهره بازار از مروارید پر میشد.
-
-
-
مقربان حق سبحانه و تعالی توانگرانند درویش سیرت و درویشانند توانگرهمت و مهین توانگران آنست که غم درویشان خورد و بهین درویشان آنست که کم توانگران گیرد و من یتوکل علی الله فهو حسبه
-
برگزیدگان خاص نزد خداوند پاک و منزه، ثروتمندانی هستند که خلق و خوی درویشی دارند و درویشانی هستند که همت ثروتمندان را دارا هستند. و والاترین ثروتمندان کسانی هستند که غمخوار درویشان هستند و بهترین درویشان کسانی هستند که انگار میکنند که اصلا ثروتمندان وجود ندارد و «هر که اعتماد کند به حق تعالی، خداوند برای او کافی است»
-
-
-
پس روی عتاب از من بجانب درویش آورد و گفت ای که گفتی توانگران مشتغلند بمناهی و مست ملاهی نعم طایفه ای هستند بر این صفت که بیان کردی
-
سپس روی تندش را از جانب من به طرف درویش گرفت و گفت: ای کسی که گفتی که ثروتمندان مشغول به امور نهی شده هستند و مست لهو و لعب هستند! بله گروهی با این ویژگی که گفتی وجود دارند:
-
-
-
قاصرهمت و کافرنعمت که ببرند و بنهند و نخورند و ندهند و اگر بمثل باران نبارد یا طوفان جهان بردارد باعتماد مکنت خویش از محنت درویش نپرسند و از خدا نترسند و گویند
-
کوتاه کنندهی همت و کفر کنندهی نعمت که ببرند و بگذارند و نمیخورند و نمیبخشند و اگر به عنوان مثال باران نبارد یا دنیا را سیل ببرد، با تکیه بر مال و مکنت خود هیچ از رنج درویش سوال نمیپرسند و از خدا نمیترسند و میگویند:
-
-
-
گر از نیستی دیگری شد هلاک
مرا هست بط را ز طوفان چه باک
-
اگر شخص دیگری از نداری مرد، من که دارا هستم، مرغابی از سیل ترسی ندارد.
-
-
-
و راکبات نیاقا فی هوا دجها
لم یلتفتن الی من غاص فی الکتب
-
زنهایی که بر کجاوهها و بر اشتران سوارند، کجا ملتفت میشوند به آن کسی که در تودههای ریگ فرو رفته است؟
-
-
-
دونان چو گلیم خویش بیرون بردند
گویند چه غم گر همه عالم مردند
-
هنگامی که ناکسان گلیم خود را بیرون بردند، میگویند که اگر همه مردم دنیا هم مردند، غمی نیست.
-
-
-
قومی بدین نمط که شنیدی و طایفه دیگر خوان نعم نهاده و دست کرم گشاده طالب نامند و معرفت و صاحب دنیا و آخرت چون بندگان حضرت پادشاه عالم عادل مؤید مظفر منصور مالک ازمه انام حامی ثغور اسلام وارث ملک سلیمان اعدل ملوک زمان مظفر الدنیا و الدین اتابک ابوبکر بن سعد بن زنگی ادام الله ایامه و نصر اعلامه
-
قومی به این شیوه که شنیدی هستند و طایفهی دیگری هم هستند که سفره نعمتهایشان را گذاشتهاند و دست سخاوتشان را باز کردهاند و جویای نام نیک و معرفت هستند و هم دنیا را دارند و هم آخرت را. نمونهی آن بندگان حضرت پادشاه عالم، عادل تایید شدهی کامروای پیروز مالک افسار مخلوقات حامی مرزهای اسلام وارث ملک سلیمان عادلترین پادشاهان زمانه، کامروای دنیا و دین، اتابک ابوبکر پسر سعد پسر زنگی که خداوند همیشه زمانهی او را مستدام دارد و بیرقهای او را پیروزی بخشد.
-
-
-
پدر بجای پسر هرگز این کرم نکند
که دست جود تو با خاندان آدم کرد
-
هیچوقت پدر در حق پدر این بزرگواری را که دست سخاوت تو با بنی آدم کرد، نمیکند.
-
-
-
خدای خواست که بر عالمی ببخشاید
ترا برحمت خود پادشاه عالم کرد
-
خدا میخواست که به عالمی بخشش کند؛ به همین منظور با لطف و رحمت خود تو را پادشاه دنیا کرد.
-
-
-
قاضی چون سخن بدینجا رسانید و از حد قیاس ما اسب مبالغه درگذرانید بمقتضای حکم قضا رضا دادیم و از مامضی درگذشتیم و بعد از مجارا طریق مدارا گرفتیم و سر بتدارک در قدم یکدیگر نهادیم و بوسه بر سر و روی هم دادیم و ختم سخن برین بود
-
هنگامی که قاضی سخن را به اینجا رساند، و اسب مبالغه را از حد سنجش ما رد کرد، به آنچه که حکم دادگاه از ما خواسته بود، رضایت دادیم و از آنچه گذشته بود، گذشت کردیم و بعد از مناظره، مدارا پیشه کردیم و برای جبران، سرمان را بر پای یکدیگر گذاشتیم و سر و روی هم را بوسیدیم و پایان سخن اینگونه بود:
-
-
-
مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش
که تیره بختی اگر هم بر این نسق مردی
-
ای درویش! از گردش روزگار شکایت نکن که اگر با این وضع مردی، بدبختی.
-
-
-
توانگرا چو دل و دست کامرانت هست
بخور ببخش که دنیا و آخرت بردی
-
ای ثروتمند! هنگامی که دلخوشی داری و خوشبخت هستی، بخور و بخشش کن که هم دنیا و هم آخرت را بدست آوردهای
-
جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/جدال-سعدی-با-مدعی-در-بیان-توانگری-و-درویشی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(37500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(37500 تومان)
ارادت
- ارادت
- خواستن
- خواست ،میل، قصد
- علاقه مندی، سرسپردگی مرید به مرشد
- دوستی از روی اخلاص و بی ریایی
شنعتی
- شَنعَت
- شُنعَت
- زشتی، بدی
- طعنه
ذم
- ذَمّ
- نکوهش، بدگویی
درم -درمند -درمی
- دِرَم
- زری که معروف بوده و درهم معرب آنست، معادل شصت پشیز یا یک دهم دینار
- سکهی نقره
- روشنی های آفتاب میان سایه ها
- واحدی در وزن معادل شش دانگ و هر دانگ معادل دو قیراط
- فلس ماهی
دخل
- دخل
- درآمد
گران
- گران
- سنگین، پربها، بسیار، بزرگ
- سخت و ناگوار
کهف
- کَهف
- غار
- پناه
فضله
- فضله
- باقیمانده و بقیهی چیزی
مکارم
- مکارم
- جمع مکرمت؛ بزرگیها، جوانمردیها
ارامل
- اَرمَل
- مجرد، مرد بی زن
- تهیدست
اقارب
- اقارب
- جمع اقرب؛ خویشان، نزدیکان
جیران
- جیران
- جمع جار؛ همسایگان
هدی
- هدی
- قربانی که به مکه میفرستند
اعتاق
- اعتاق
- رها کردن، آزاد کردن بنده
جودست -جود
- جود
- کرم، سخاوت، بخشندگی
عرض
- عِرض
- آبرو، ناموس
مزکا
- مزکا
- پاکیزه شده
- مالی که زکات آن داده شده باشد؛ زکات داده شده
مصون
- مصون
- ایمن، دور از تعرض
مروت
- مروت
- مردانگی
فاقه
- فاقه
- فاقت
- فقر و نیازمندی
تحرمه
- تحرمه
- تحریمه
- تکبیری که بعد از نیت نماز میگویند و آن بر خود حرام کردن کلام یا امر دیگری است که مربوط به نماز نباشد
عشا
- عِشا
- اول شب؛ نماز اول شب
عشا
- عَشا
- شام، غذای شب
مشتغل
- مشتغل
- مشغول شونده
- روی گرداننده
مکنت
- مکنت
- توانگری، نیرو، ثروت
باوراد
- وِرد
- ذکر، دعا؛ جزیی از قرآن که انسان هر روز و هر شب بخواند؛ ج. اوراد
الفقر فخری
- الفقر فخری
- اقتباس است از حدیث نبوی : الفقر فخری و به افتخر. یعنی فقر فخر من است و بدان افتخار میکنم .
خرقه
- خِرقه
- لباسی که از وصله شدن تکه پارچههای گوناگون درست شده است. جامه مخصوص درویشان
ابرار
- برّ
- نیکوکار، نکوکردار، ج. ابرار
ادرار
- ادرار
- وظیفه، مقرری
بسیچ
- بسیج
- بسیچ
- فراهم آوردن، تهیه
- رخت سفر
- آمادگی
- تجهیزات
- قصد، اراده
- آماده کردن نیروهای نظامی و مانند آن برای جنگ
- آماده
استخلاص
- استخلاص
- خلاصی طلبیدن
- رهایی بخشیدن
- رهایی، خلاص
تنزیل
- تنزیل
- قرآن
تریاقند
- تریاق
- پادزهر
- معرب تریاک؛ معجونی از چند دارو که آن را به عنوان مسکن یا دفع کننده انواع زهرها میخوردند.
عنبرست
- عنبر
- مادهای مومی و خوش بو است که از نهنگ عنبر (گاو عنبر) به دست میآید. عنبر در دستگاه گوارش نهنگ عنبر ساخته میشود و از راه مخرج یا دهان این جانور دفع میشود. قطعههای عنبر دفع شده روی آب دریا یا در ساحل به دست میآید.
آذارند
- آذار
- نام ماه اول بهار است از سال رومیان (تقویم سریانی) و بودن آفتاب در برج حوت
من
- منّ
- نیکویی کردن درباره کسی
- بخشش نمودن و سپس منت گذاشتن
- منت
سیم
- سیم
- نقره
غلیظان
- غلیظ
- کلفت، ستبر
- خشن، درشت
- ناگوار، دیرهضم
- تیره
- پرمایه، برعکس رقیق
در
- دُرّ
- لولو
- مروارید
- نوعی جواهر است به شکل کروی که در داخل صدفها تشکیل میشود. در قدیم تصور براین بوده که با چکیدن قطره باران به درون صدفی که در سطح دریا دهان بازکرده، مروارید پرورش مییابد
- دُر (جمع آن=دُرَر)، مروارید درشت است
سفته
- سُفتن
- سوراخ کردن
- دُرّ سفتن، کنایه از سخن نغز گفتن است
کعبها
- کعب
- بند استخوان، پاشنه پا
- طاس بازی نرد
یغمائی
- یغما
- تاراج ، غارت ، چپاول
- نام شهری است در ترکستان که زیبارویان بسیاری داشته است.
بفرزین
- فرزین
- مهره وزیر در بازی شطرنج.
بیدقی
- بَیدَق
- مهره پیاده (سرباز) در بازی شطرنج
آزر
- آزر
- نام پدر ابراهیم پیغامبر علیه السلام . و او را آزر بت گر و آزر بت تراش نیز گویند
ژاله
- ژاله
- شبنم
- تگرگ - بخار آبی که در اثر شدت برودت هوا، یخ بسته و بر زمین فرود آمده است.
- باران
بط
- بَط
- مرغابی
- صراحی (ظرف) شراب
نسق
- نَسَق
- نظم و ترتیب
- رسم و روش