درم

دِرَم
زری که معروف بوده و درهم معرب آنست، معادل شصت پشیز یا یک دهم دینار
سکه‌ی نقره
روشنی های آفتاب میان سایه ها
واحدی در وزن معادل شش دانگ و هر دانگ معادل دو قیراط
فلس ماهی
1

کاربردهای درم

  • یکی دست گیرم به چندی درم

    که چندی است تا من به زندان درم

  • کریمانرا بدست اندر درم نیست

    خداوندان نعمت را کرم نیست

  • گفتم مذمت اینان روا مدار که خداوندان کرمند گفت غلط گفتی که بنده درمند چه فایده چون ابر آذارند و نمی بارند و چشمه آفتابند و بر کس نمی تابند

  • بر مرکب استطاعت سوارند و نمی رانند قدمی بهر خدا ننهند و درمی بی من و اذی ندهند مالی بمشقت فراهم آرند و بخست نگه دارند و بحسرت بگذارند

  • با همه جرمم امید با همه خوفم رجاست

    گر درم ما مسست لطف شما کیمیاست

  • سالار دزدانرا برو رحمت آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی برو مزید کرد و درمی چند