-
یکی را کرم بود و قوت نبود
کفافش بقدر مروت نبود
-
که سفله خداوند هستی مباد
جوانمرد را تنگدستی مباد
-
کسی را که همت بلند اوفتد
مرادش کم اندر کمند اوفتد
-
چو سیلاب ریزان که در کوهسار
نگیرد همی بر بلندی قرار
-
نه در خورد سرمایه کردی کرم
تنک مایه بودی از این لاجرم
-
برش تنگدستی دو حرفی نبشت
که ای خوب فرجام نیکو سرشت
-
یکی دست گیرم به چندی درم
که چندی است تا من به زندان درم
-
به چشم اندرش قدر چیزی نبود
ولیکن به دستش پشیزی نبود
-
به خصمان بندی فرستاد مرد
که ای نیک نامان آزاد مرد
-
بدارید چندی کف از دامنش
و گر می گریزد ضمان بر منش
-
وزان جا به زندانی آمد که خیز
وز این شهر تا پای داری گریز
-
چو گنجشک در باز دید از قفس
قرارش نماند اندر او یک نفس
-
چو باد صبا زان میان سیر کرد
نه سیری که بادش رسیدی به گرد
-
گرفتند حالی جوانمرد را
که حاصل کن این سیم یا مرد را
-
به بیچارگی راه زندان گرفت
که مرغ از قفس رفته نتوان گرفت
-
شنیدم که در حبس چندی بماند
نه شکوت نبشت و نه فریاد خواند
-
زمانها نیاسود و شبها نخفت
بر او پارسایی گذر کرد و گفت
-
نپندارمت مال مردم خوری
چه پیش آمدت تا به زندان دری
-
بگفت ای جلیس مبارک نفس
نخوردم به حیلت گری مال کس
-
یکی ناتوان دیدم از بند ریش
خلاصش ندیدم بجز بند خویش
-
ندیدم به نزدیک رایم پسند
من آسوده و دیگری پای بند
-
بمرد آخر و نیک نامی ببرد
زهی زندگانی که نامش نمرد
-
تنی زنده دل خفته در زیر گل
به از عالمی زنده مرده دل
-
دل زنده هرگز نگردد هلاک
تن زنده دل گر بمیرد چه باک
حکایت کرم مردان صاحبدل
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-کرم-مردان-صاحبدل
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(12000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(12000 تومان)
مروت
- مروت
- مردانگی
کرم
- کَرَم
- جوانمردی، سخاوت
سفله
- سفله
- پست و فرومایه
همت
- همت
- اراده و آرزو و خواهش و عزم
- شجاعت و دلیری
- فال نیک
- بلند نظری
- (اصطلاح تصوف ) توجه قلب با تمام قوای روحانی خود به جانب حق ، برای حصول کمال در خود یا دیگری ، به نحوی که به غیر مقصود حقیقی ملتفت نشود. توجه پیر برای امر وجودی یا عدمی . نفس پیر. نفوذ ناپیدای شیخ در مریدان
کمند
- کمند
- دام و طنابی که در جنگ بر گردن دشمن یا در شکار بر گردن حیوان می انداختند و او را به جانب خود می کشیدند.
مایه
- مایه
- بنیاد، اصل و اساس
- ثروت و دارایی
- باعث
تنک
- تُنُک
- تَنُک
- نازک و لطیف
- کم و اندک
- رقیق
- سست
- نرم
- کم عمق
درم
- دِرَم
- زری که معروف بوده و درهم معرب آنست، معادل شصت پشیز یا یک دهم دینار
- سکهی نقره
- روشنی های آفتاب میان سایه ها
- واحدی در وزن معادل شش دانگ و هر دانگ معادل دو قیراط
- فلس ماهی
صبا
- صبا
- بادی است که از مابین مشرق و شمال وزد و باد برین هم همین است
سیم
- سیمین
- سیم
- نقرهای
- سفید، روشن
- خوب، ظریف
سیم
- سیم
- نقره
ریش
- ریش
- زخمی، آزرده
زهی
- زهی
- آفرین . احسنت
- افسوس . آه . دریغا