کاربردهای سیمین
-
ساقی سیم ساق من گر همه درد می دهد
کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی کند
-
گرفتند حالی جوانمرد را
که حاصل کن این سیم یا مرد را
-
به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را
تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی
-
پری پیکر نگار پرنیان پوش
بت سنگین دل سیمین بنا گوش
-
بفرمود و بفروختندش به سیم
که رحم آمدش بر غریب و یتیم
-
تا روان دارد روان دارم حدیثش بر زبان
سنگ دل گوید که یاد یار سیمین تن مکن
-
سعدیا با شاهد سیمین نشاید پنجه کرد
گر چه بازو سخت داری زور با آهن مکن
-
سیاه سیم زراندوده چون به بوته برند
خلاف آن به در آید که خلق پندارند
-
شبان بجرات و تدبیرم آفرینها خواند
من این قلاده سیمین از آنزمان دارم
-
گه عارض سیمین یکی را طپانچه زدی و گه ساق بلورین دیگری شکنجه کردی القصه شنیدم که طرفی از خباثت نفس او معلوم کردند و بزدند و براندند و مکتب او را بمصلحی دادند پارسای سلیم نیکمرد حلیم که سخن بجز بحکم ضرورت نگفتی و موجب آزار کس بر زبانش نرفتی