سیمین

سیمین
سیم
نقره‌ای
سفید، روشن
خوب، ظریف
1

کاربردهای سیمین

  • ساقی سیم ساق من گر همه درد می دهد

    کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی کند

  • گرفتند حالی جوانمرد را

    که حاصل کن این سیم یا مرد را

  • به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را

    تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی

  • پری پیکر نگار پرنیان پوش

    بت سنگین دل سیمین بنا گوش

  • بفرمود و بفروختندش به سیم

    که رحم آمدش بر غریب و یتیم

  • تا روان دارد روان دارم حدیثش بر زبان

    سنگ دل گوید که یاد یار سیمین تن مکن

  • سعدیا با شاهد سیمین نشاید پنجه کرد

    گر چه بازو سخت داری زور با آهن مکن

  • سیاه سیم زراندوده چون به بوته برند

    خلاف آن به در آید که خلق پندارند

  • شبان بجرات و تدبیرم آفرینها خواند

    من این قلاده سیمین از آنزمان دارم

  • گه عارض سیمین یکی را طپانچه زدی و گه ساق بلورین دیگری شکنجه کردی القصه شنیدم که طرفی از خباثت نفس او معلوم کردند و بزدند و براندند و مکتب او را بمصلحی دادند پارسای سلیم نیکمرد حلیم که سخن بجز بحکم ضرورت نگفتی و موجب آزار کس بر زبانش نرفتی