-
-
پری پیکر نگار پرنیان پوش
بت سنگین دل سیمین بنا گوش
-
زیبای با اندام پریان و با پوششی از حریر نقشدار. زیبارویی سنگدل با بناگوشی سفید رنگ
-
-
-
در آن وادی که جائی بود دلگیر
نخوردی هیچ خوردی خوشتر از شیر
-
در آن صحرا که جای دلگیری بود، هیچ چیزی خوشمزهتر از شیر نمیخورد.
-
-
-
گرش صدگونه حلوا پیش بودی
غذاش از مادیان و میش بودی
-
اگر صد نوع حلوا در جلویش بود، باز هم غذایش از (شیر) مادیان و میش بود
-
-
-
از او تا چارپایان دورتر بود
ز شیر آوردن او را دردسر بود
-
مکان زندگی او از محل نگهداری چارپایان دور بود و بنابراین شیر آوردن برای او، پر زحمت بود.
-
-
-
که پیرامون آن وادی به خروار
همه خر زهره بد چون زهره مار
-
چرا که اطراف آن صحرا، خروار خروار خرزهره روییده بود که همانند زهرهمار تلخ و سمی بود.
-
-
-
ز چوب زهر چون چوپان خبر داشت
چراگاه گله جای دگر داشت
-
از آنجایی که چوپان از وجود و سمی بودن چوب خرزهره خبر داشت، چراگاه گله را در جایی دیگر، دور از محل سکونت آن زیبارو قرار داده بود.
-
-
-
چو شب زلف سیاه افکند بر دوش
نهاد از ماه زرین حلقه در گوش
-
هنگامی که شب، موهای سیاهرنگش را بر شانههایش انداخت و گوشوارهای از ماه بر گوشهایش حلقه کرد،
-
-
-
در آن حلقه که بود آن ماه دلسوز
چو مار حلقه می پیچید تا روز
-
در حلقهای که آن ماه دلسوز بود، همانند مار از شب تا صبح به خود میپیچید.
-
-
-
نشسته پیش او شاپور تنها
فرو کرده ز هر نوعی سخنها
-
شاپور،تنها کنار او نشسته بود و از هر دری سخنی میگفت
-
-
-
از این اندیشه کان سرو سهی داشت
دل فرزانه شاپور آگهی داشت
-
شاپور دانا، از فکر و نگرانی آن سرو سهی اندام خبر داشت
-
-
-
چو گلرخ پیش او آن قصه بر گفت
نیوشنده چو برگ لاله بشکفت
-
هنگامی که زیبارو که چهرهای همانند گل داشت، حکایت (مشکل شیر آوردن) را بازگو کرد، شنونده (شاپور) همانند برگ گل لاله، گل از گلش شکفت.
-
-
-
نمازش برد چون هندو پری را
ستودش چون عطارد مشتری را
-
همانگونه که هندو، در پیشگاه پری سجده میکند، به او تعظیم کرد. همانگونه که عطارد مشتری را میستاید، او را ستایش کرد.
-
-
-
که هست اینجا مهندس مردی استاد
جوانی نام او فرزانه فرهاد
-
که در اینجا مردی مهندس و استاد هست. جوانی که نام او فرهاد فرزانه است.
-
-
-
به وقت هندسه عبرت نمائی
مجسطی دان و اقلیدس گشائی
-
در موعد هندسه، شگفتانگیز. مسلط به کتاب مجسطی و بازکننده رموز کتاب اقلیدس
-
-
-
به تیشه چون سر صنعت بخارد
زمین را مرغ بر ماهی نگارد
-
هنگامی که با تیشه اوج هنر خود را نشان میدهد، نقش پرندگان را در مدت یک ماه، بر زمین مینگارد.
-
-
-
به صنعت سرخ گل را رنگ بندد
به آهن نقش چین بر سنگ بندد
-
با هنر خود، گل سرخ را رنگ میکند. با ابزار آهنی، نقشهای چینی را روی سنگ نقاشی میکند.
-
-
-
به پیشه دست بوسندش همه روم
به تیشه سنگ خارا را کند موم
-
به خاطر هنرش، همه مردم روم، دست بوس اویند. با تیشه سنگ سخت خارا را مانند موم نرم میکند.
-
-
-
به استادی چنین کارت بر آید
بدین چشمه گل از خارت بر آید
-
با به کار گرفتن چنین استادی، مشکلت حل میشود. با این چشمه، گل از خار تو خواهد رویید.
-
-
-
بود هر کار بی استاد دشوار
نخست استاد باید آنگهی کار
-
انجام هر کاری بدون بهره بردن از استاد آن فن، دشوار است. ابتدا باید استاد را یافت و سپس دست به کار شد.
-
-
-
شود مرد از حساب انگشتری گر
ولیک از موم و گل نز آهن و زر
-
مرد با حساب، انگشتر ساز میشود ولی با موم و گل نه با آهن و طلا
-
-
-
گرم فرماندهی فرمان پذیرم
به دست آوردنش بر دست گیرم
-
اگر فرمان میدهی، من امر تو را اجرا خواهم کرد. برای به دست آوردن او دست به کار خواهم شد.
-
-
-
که ما هر دو به چین همزاد بودیم
دو شاگرد از یکی استاد بودیم
-
چرا که ما هر دو در چین، همزاد بودیم. هر دو شاگرد یک استاد بودیم.
-
-
-
چو هر مایه که بود از پیشه برداشت
قلم بر من فکند او تیشه برداشت
-
از آنجایی که هر کسی، بر اساس تواناییای که داشت، پیشهای را انتخاب میکرد، قلم نصیب من شد و او تیشه به دست گرفت.
-
-
-
چو شاپور این حکایت را بسر برد
غم شیر از دل شیرین بدر برد
-
هنگامی که شاپور این داستان را به پایان برد، نگرانی شیر را از دل شیرین دور کرد.
-
-
-
چو روز آیینه خورشید دربست
شب صد چشم هر صد چشم بربست
-
هنگامی که روز، در آیینه خورشید را بست و شب که صد چشم دارد، هر صد چشم خودش را بست،
-
-
-
تجسس کرد شاپور آن زمین را
بدست آورد فرهاد گزین را
-
شاپور در آن سرزمین پرس و جو کرد و فرهاد برگزیده را پیدا کرد.
-
-
-
به شادروان شیرین برد شادش
به رسم خواجگان کرسی نهادش
-
شاپور، فرهاد را به سراپرده شیرین برد. همانگونه که رسم است که برای بزرگان تخت میگذارند، برای او هم تختی گذاشت.
-
-
-
در آمد کوهکن مانند کوهی
کز او آمد خلایق را شکوهی
-
فرهاد کوهکن همانند کوهی آمد به گونهای که احترام او در دل مردم افتاد.
-
-
-
چو یک پیل از ستبری و بلندی
به مقدار دو پیلش زورمندی
-
از نظر تناوری و بلندی،همانند یک فیل بود. به اندازه دو فیل زور داشت.
-
-
-
رقیبان حرم بنواختندش
به واجب جایگاهی ساختندش
-
نگهبانان حرم شیرین، از او پذیرایی کردند. او را در جایگاهی شایسته قرار دادند.
-
-
-
برون پرده فرهاد ایستاده
میان در بسته و بازو گشاده
-
فرهاد آن سوی پرده آماده خدمتگزاری و با بازوان بازایستاده بود.
-
-
-
در اندیشه که لعبت باز گردون
چه بازی آردش زان پرده بیرون
-
در این اندیشه بود که روزگار عروسک گردان، از درون این پرده چه بازیای برای او میسازد.
-
-
-
جهان ناگه شبیخون سازیی کرد
پس آن پرده لعبت بازیی کرد
-
ناگهان، دنیا شبیخونی به پا کرد. در پشت آن پرده، عروسک گردانیای کرد.
-
-
-
به شیرین خنده های شکرین ساز
در آمد شکر شیرین به آواز
-
با خندههای شیرین شکرساز، لبان شیرین شیرین، به صدا آمدند.
-
-
-
دو قفل شکر از یاقوت برداشت
وزو یاقوت و شکر قوت برداشت
-
دو لب شکرینش که به رنگ یاقوت بودند را از هم باز کرد. شکر و یاقوت از حرکت لبان او نیرو گرفتند.
-
-
-
رطب هائی که نخلش بار می داد
رطب را گوشمال خار می داد
-
خرماهایی که نخل او میپروراند، رطب را با پست کردنش، آزار میداد.
-
-
-
به نوش آباد آن خرمای در شیر
شکر خواند انگبین را چاشنی گیر
-
در شکرستان آن خرمای در شیر، چاشنیچش، عسل را شکر نامید.
-
-
-
ز بس کز دامن لب شکر افشاند
شکر دامن به خوزستان برافشاند
-
از بس که از دامن لبانش شکر افشانی کرد، شکر به خوزستان کوچ کرد.
-
-
-
شنیدم نام او شیرین از آن بود
که در گفتن عجب شیرین زبان بود
-
شنیدم که به این دلیل نامش را شیرین گذاشته بودند که در سخن گفتن بسیار شیرین زبان بود.
-
-
-
ز شیرینی چه گویم هر چه خواهی
بر آوازش بخفتی مرغ و ماهی
-
هر چقدر که بخواهی میتوانم از شیرینی او بگویم؛ با نوای سخن او، مرغ و ماهی به خواب میرفتند.
-
-
-
طبرزد را چو لب پرنوش کردی
ز شکر حلقه ها در گوش کردی
-
هنگامی که لبانش نبات را شیرین و خوشگوار میکرد، با شیرینی سخنانش، شنوندگان را مطیع خود میساخت.
-
-
-
در آن مجلس که او لب برگشادی
نبودی تن که حالی جان ندادی
-
در محفلی که او شروع به سخن گفتن میکرد، کسی نبود که بیدرنگ جان ندهد.
-
-
-
کسی را کان سخن در گوش رفتی
گر افلاطون بدی از هوش رفتی
-
هر کسی که سخنان او در گوشش میرفت، حتی اگر افلاطون هم بود، از هوش میرفت.
-
-
-
چو بگرفت آن سخن فرهاد در گوش
ز گرمی خون گرفتش در جگر جوش
-
هنگامی که فرهاد سخنان او را گوش داد، از شدت گرما، خون او در جگرش به جوش آمد.
-
-
-
برآورد از جگر آهی شغب ناک
چو مصروعی ز پای افتاد بر خاک
-
از جگرش آهی شگفتانگیز بیرون آورد. همانند افراد مبتلا به صرع، بر زمین افتاد.
-
-
-
به روی خاک می غلتید بسیار
وز آن سر کوفتن پیچید چون مار
-
بسیار بروی زمین میغلتید. به دلیل کوفته شدن سرش، همانند مار به خود میپیچید.
-
-
-
چو شیرین دیدکان آرام رفته
دلی دارد چو مرغ از دام رفته
-
هنگامی که شیرین دریافت که او که آرام و قرار خود را از دست داده است، دلش همانند پرندهای است که از دام رها شده باشد،
-
-
-
هم از راه سخن شد چاره سازش
بدان دانه به دام آورد بازش
-
باز هم به وسیله سخن گفتن، چاره جویی کرد. و با دانه سخن، او را دوباره در دام افکند.
-
-
-
پس آنگه گفت کی داننده استاد
چنان خواهم که گردانی مرا شاد
-
سپس گفت که ای استاد دانا! میخواهم که مرا شاد کنی
-
-
-
مراد من چنان است ای هنرمند
که بگشائی دل غمگینم از بند
-
ای هنرمند! خواسته من این است که دل غمگین من را از بند غصه رهایی بخشی
-
-
-
به چابک دستی و استاد کاری
کنی در کار این قصر استواری
-
با چابک دستی و مهارت، آسایش را به این قصر بیاوری
-
-
-
گله دور است و ما محتاج شیریم
طلسمی کن که شیر آسان بگیریم
-
گله از ما دور است و ما نیازمند شیر هستیم. جادویی کن تا بتوانیم به آسانی شیر بدست بیاوریم.
-
-
-
ز ما تا گوسفندان یک دو فرسنگ
بباید کند جوئی محکم از سنگ
-
باید جویی محکم از جنس سنگ در فاصله یکی دو فرسنگی میان ما تا گله گوسفندان کنده شود.
-
-
-
که چوپانانم آنجا شیر دوشند
پرستارانم این جا شیر نوشند
-
تا چوپانان من در آنجا شیر بدوشند و در اینجا، پرستارانم شیر را بردارند.
-
-
-
ز شیرین گفتن و گفتار شیرین
شده هوش از سر فرهاد مسکین
-
با شیرین گفتن و گفتار شیرین، هوش و حواس از سر فرهاد بیچاره رفت.
-
-
-
سخن ها را شنیدن می توانست
ولیکن فهم کردن می ندانست
-
قادر بود که سخنان را بشنود اما نمیتوانست آنها را بفهمد
-
-
-
زبانش کرد پاسخ را فرامشت
نهاد از عاجزی بر دیده انگشت
-
زبانش، پاسخ دادن را فراموش کرده بود. از روی عجز و ناتوانی، به نشانه پذیرفتن فرمان، انگشتش را روی چشمش گذاشت.
-
-
-
حکایت باز جست از زیر دستان
که مستم کور دل باشند مستان
-
از زیردستان خود، ماجرا را پرسید؛ من مست هستم و چشم دل مستان نمیبیند (و به دام میافتد)
-
-
-
ندانم کوچه می گوید بگوئید
ز من کامی که می جوید بجوئید
-
نمیدانم که او چه میگوید، برای من بازگو کنید. خواستهای را که از من دارد، جست و جو کنید.
-
-
-
رقیبان آن حکایت بر گرفتند
سخن هائی که رفت از سر گرفتند
-
نگهبانان، آن ماجرا را نقل کردند. سخنهایی که گفته شده بود را بازگو کردند.
-
-
-
چو آگه گشت از آن اندیشه فرهاد
فکند آن حکم را بر دیده بنیاد
-
هنگامی که فرهاد از نگرانی شیرین آگاه شد، فرمان او را بروی چشمش گذاشت.
-
-
-
در آن خدمت به غایت چابکی داشت
که کار نازنینان نازکی داشت
-
در انجام آن وظیفه بی نهایت چالاک بود. چرا که کار نازنینان دارای ظرافت بود.
-
-
-
از آنجا رفت بیرون تیشه در دست
گرفت از مهربانی پیشه در دست
-
تیشه به دست از آنجا بیرون رفت. به دلیل مهری که در دلش بود، آن کار را شروع کرد.
-
-
-
چنان از هم درید اندام آن بوم
که می شد زیر زخمش سنگ چون موم
-
آنچنان بدن آن سرزمین را پاره پاره کرد که در زیر زخمش، سنگ همانند موم نرم میشد.
-
-
-
به تیشه روی خارا می خراشید
چو بید از سنگ مجرا می تراشید
-
با تیشه، روی سنگ خارا را میتراشید. همانند بید، از درون سنگ، روزن باز میکرد.
-
-
-
به هر تیشه که بر سنگ آزمودی
دو هم سنگش جواهر مزد بودی
-
مزد هر تیشهای که روی سنگ میزد، به اندازه دو برابر وزنش، جواهر بود.
-
-
-
به یک ماه از میان سنگ خارا
چو دریا کرد جوئی آشکارا
-
در مدت یک ماه، از دل سنگ خارا، جویی همچون دریا ایجاد کرد.
-
-
-
ز جای گوسفندان تا در کاخ
دو رویه سنگها زد شاخ در شاخ
-
از محل گله گوسفندان تا در کاخ، سنگها را در دوطرف به صورت سربهسر، نصب کرد.
-
-
-
چو کار آمد به آخر حوضه ای بست
که حوض کوثرش زد بوسه بر دست
-
در محل انتهای مسیر جوی، حوضچهای گذاشت. حوض کوثر به دست آن حوضچه بوسه میزد.
-
-
-
چنان ترتیب کرد از سنگ جوئی
که در درزش نمی گنجید موئی
-
با سنگ، چنان جویی ردیف کرد که حتی یک مو هم وارد درز بین سنگها نمیشد.
-
-
-
در آن حوضه که کرد او سنگ بستش
روان شد آب گفتی زاب دستش
-
در حوضچهای که او دیوارش را با سنگ چید، آب روان شد؛ گویی از آب دستش
-
-
-
بنا چندان تواند بود دشوار
که بنا را نیاید تیشه در کار
-
آن بنا آنچنان میتوانست دشوار باشد که تیشه کارآیی نداشته باشد و به درد بنّا نخورد.
-
-
-
اگر صد کوه باید کند پولاد
زبون باشد به دست آدمیزاد
-
اگر باید صد کوه توسط فولاد کنده شوند، این کار به آسانی به دست آدمی انجام میگیرد.
-
-
-
چه چاره کان بنی آدم نداند
به جز مردن کزان بیچاره ماند
*************
-
چه مشکلی هست که انسان نمیتواند بر آن غلبه کند؟ تنها مرگ است که انسان در برابر آن ناتوان است.
-
-
-
خبر بردند شیرین را که فرهاد
به ماهی حوضه بست و جوی بگشاد
-
برای شیرین خبر آوردند که فرهاد در مدت یک یک ماه، حوضچه را ساخت و جوی را باز کرد.
-
-
-
چنان کز گوسفندان شام و شبگیر
به حوض آید به پای خویشتن شیر
-
آنگونه که شیر گوسفندان در هنگام شب و سحرگاه، خود به خود بدرون حوضچه سرازیر میشود.
-
-
-
بهشتی پیکر آمد سوی آن دشت
بگرد جوی شیر و حوض برگشت
-
آن بهشت اندام به سوی آن دشت آمد. در اطراف آن جوی شیر و حوضچه گشتی زد
-
-
-
چنان پنداشت کان حوض گزیده
نکرد است آدمی هست آفریده
-
خیال کرد که آن حوضچه عالی، ساخته شده توسط دست انسان نیست بلکه یک حوضچه طبیعی است.
-
-
-
بلی باشد ز کار آدمی دور
بهشت و جوی شیر و حوضه و حور
-
بله! ساختن بهشت و جوی شیر و حوض و حور، از دست آدمیان ساخته نیست.
-
-
-
بسی بر دست فرهاد آفرین کرد
که رحمت بر چنان کس کاین چنین کرد
-
بسیار به دستپنجه فرهاد آفرین گفت. که رحمت بر کسی که این کار را انجام داد.
-
-
-
چو زحمت دور شد نزدیک خواندش
ز نزدیکان خود برتر نشاندش
-
هنگامی که مزاحم دور شد، او را به نزدیک خود فراخواند. او را در جایگاهی بالاتر از نزدیکان خود نشاند.
-
-
-
که استادیت را حق چون گذاریم
که ما خود مزد شاگردان نداریم
-
چگونه میتوانیم استادی تو را جبران کنیم؟ که ما حتی نمیتوانیم مزد شاگردانت را هم بدهیم.
-
-
-
ز گوهر شب چراغی چند بودش
که عقد گوش گوهر بند بودش
-
در میان جواهراتش، چند گوهر شب چراغ داشت که به گوشش آویخته بود.
-
-
-
ز نغزی هر دری مانند تاجی
وزو هر دانه شهری راخراجی
-
از نظر زیبایی هر دری همانند تاجی بود. هر دانهای از آن گوهرها، ارزشش به اندازه خراج یک شهر بود.
-
-
-
گشاد از گوش با صد عذر چون نوش
شفاعت کرد کاین بستان و بفروش
-
با صد بار پوزش خواستن (که این پوزش شیرین بود) آن را از گوش خود جدا کرد. التماس کرد که این را بگیر و بفروش
-
-
-
چو وقت آید کزین به دست یابیم
ز حق خدمتت سر بر نتابیم
-
اگر روزی آمد که توانستیم گوهری بهتر از این بدست بیاوریم، در جبران خدمت تو، کوتاهی نخواهیم کرد.
-
-
-
بر آن گنجینه فرهاد آفرین خواند
ز دستش بستد و در پایش افشاند
-
فرهاد آن جواهرات را تحسین کرد و از دست او گرفت و زیر پای شیرین ریخت
-
-
-
وز آنجا راه صحرا تیز برداشت
چو دریا اشک صحرا ریز برداشت
-
و به سرعت روانه صحرا شد. با تاختن او، همانند قطرات دریا، گرد از صحرا بلند شد.
-
-
-
ز بیم آنکه کار از نور می شد
به صد مردی ز مردم دور می شد
-
از ترس آنکه جلوه کارش از بین برود، با صدبار مردانگی، از مردم دور میشد.
-
آغاز عشق فرهاد
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/آغاز-عشق-فرهاد
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(44500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(44500 تومان)
سیمین
- سیمین
- سیم
- نقرهای
- سفید، روشن
- خوب، ظریف
پری
- پری
- موجود متوهم صاحب پر که اصلش از آتش است و بچشم نیاید وغالباً نیکوکار است بعکس دیو که بدکار باشد. فرشته ،ضد دیو. قالباً به صورت زنی بسیار زیبا تصور شده است.
پرنیان
- پرنیان
- حریر چینی که دارای نقش است.
- کاغذ یا جامهای از حریر که بر روی آن مینوشتند
وادی
- وادی
- رودبار
- دره
- صحرا، بیابان
خر زهره
- خرزهره
-
- گیاهی است بوته مانند دارای شاخه های باریک با گل های سفید و سرخ و برگ های دراز و تلخ و سمی که از گیاهان زینتی است
- زَهره بزرگ
زهره
- زَهره
- کیسه صفرا
- مایع زرد رنگ و تلخ موجود در کیسة صفرا
- دل و جرأت
چوپان
- شبان
- چوپان
- نگهدارنده گوسفندان و گاوان
فرو کرده ز هر نوعی سخنها
- فروکردن
- پیوستن و آغازیدن سخن
سهی
- سهی
- راست و درست را گویند عموماً و هر چیز راست رسته را خوانند خصوصاً
سرو
- سرو
-
-
- درختی است همواره سبز که در سه نوع است: سرو ناز که شاخهایش متمایل است ، سرو آزاد که شاخهایش راست رسته باشد و سرو سهی که دو شاخه راست رسته دارد.
لاله
- لاله
-
-
- گلی عمدتا قرمز رنگ به شکل جام، با لکههای سیاه در میان آن. نام گل لاله از کلمه لال یا همان کلمه لعل از زبان سانسکریت به معنی «قرمز» گرفته شدهاست.
نیوشنده
- نیوشیدن
- گوش کردن، شنیدن
عطارد
- عطارد
- تیر
- مرکوری
- هرمس
-
-
- کوچکترین سیاره منظومه خورشیدی و نزدیکترین سیاره به خورشید است.
- در ادبیات به عنوان دبیر فلک خوانده شده است. مرکوری رومیان، تطبیق یافته هرمس در اساطیر یونانی است. او پیک خدایان دیگر بوده است و ایزد چوپانها، بازرگانان، اندازه و وزن، سخنرانی، ادبیات، ورزشکاری و دزدی است. همچنین او خدای سخنوری و نویسندگی است.
مشتری
- مشتری
-
- ستاره ای از سیارات فلک ششم که آن رابه فارسی برجیس نامند. آن را سعد اکبر و قاضی فلک هم میگویند
- خریدار، خواستار
فرهاد
- فرهاد
- عاشق افسانهای شیرین و رقیب خسروپرویز. خسرو او را به کندن کوه بیستون گماشت با این شرط که اگر در این کار توفیق یافت شیرین را به او واگذارد، امابه این امید که او جان برسر این کار ببازد. فرهاد به کندن کوه مشغول شد ولی سرانجام دررسیدن به شیرین ناکام ماند
فرهاد
- ماجرای خسرو و شیرین و فرهاد
-
-
- در ادبیات کهن و نوی فارسی، به کرات به داستان مثلث عشقی میان خسرو (خسرو پرویز پادشاه ساسانی) و شیرین (شاهزاده ارمنی) و فرهاد (مهندس و سنگ تراشی که شیفتهی شیرین شد) اشاره شده است.
مجسطی
- مجسطی
- نام کتابی است در علم ریاضی مشتمل بر دلایل و اصول اشکال علم هندسه ، موجد آن بطلمیوس است و در اصل نام علمی است به هیئت افلاک و زمین و مقادیر حرکات وکمیت ابعاد و اجرام و به زبان یونانی به معنی ترتیب است
اقلیدس
- اقلیدس
- ابن نوقطرس بن برنیقس ریاضی دان و منجم و فیلسوف مشهور و متبحر در علم هندسه است
- نام کتابی در هندسه
عبرت نمائی
- عبرت نمائی
- آنچه موحب اعجاب شود. شگفت انگیز
انگشتری گر
- انگشتری گر
- انگشترساز
گزین
- گزین
- انتخاب شده
- انتخاب کننده
کرسی
- کرسی
- سریر، تخت
- فلک هشتم، آسمان
- کرسیها نشیمنگاه سلاطین بوده است و آسمان کرسی خداوند نامیده شده است.
شادروان
- شادَروان
- شادُروان
- چادر، سراپردة بزرگ
- فرش گران بها
- شاه نشین
رقیبان
- رقیب
- نگهبان، مراقب. در زمانهای قدیم، به شخصی اطلاق میشده است که برای مواظبت از زیبارویان و ... آنان را در مسیر، همراهی میکرده است.
- امروزه، رقابت کننده. ظاهرا، از آنجایی که نگهبانان، خودشان هم عاشق زیبارو میشدهاند، و در این عشق به رقابت با عاشقان دیگر میپرداختهاند، به مرور زمان، واژه رقیب به معنی امروزی «رقابت کننده» درآمده است.
حرم
- حَرَم
- گرداگرد خانه
- اندرون خانه
- گرداگرد کعبه و اماکنِ مقدس
- جای اهل و عیالِ مرد.
واجب
- واجب
- لازم ، ضروری
- فعلی که عمل بدان لازم است و ترکش گناه دارد
- سزاوار، شایسته
- مایحتاج
پرده
- پرده
- پوشش، حجاب، مانع و حایلی که مانع دیدن میشود
- حجله، حرمسرا
- نوا، گاه موسیقی
لعبت
- لعبت
- بازیچه، عروسک
- معشوق، بت، دلبر
لعبت باز
- لعبت باز
- عروسک باز. بازیگر. عامل خیمه شب بازی
یاقوت
- یاقوت
-
-
-
- نام جوهری است مشهور و آن سرخ و کبود و زرد می باشد. اسم یاقوت به فارسی یاکند است . و یاقوت معرب آن است. بعد از الماس سخت ترین کانیهاست و آن را با الماس تراش می دهند.
انگبین
- انگبین
- عسل
- هر چیز شیرین
چاشنی گیر
- چاشنی گیر
- چاشنی چش . مزه چش . آنکه طعام یا شراب را بازچشد تا طعم آن معلوم کند
- آنکه طعام را پیش از پادشاه میچشید تا از سمی نبودن غذا اطمینان حاصل شود
- خوانسالار. مائده سالار. حاکم مطبخ را گویند
- سفره چی
- عیارسنج
نوش آباد
- نوش آباد
- شکرستان . شکرزار.
- کنایه از لب معشوق
طبرزد
- طبرزد
- قند یا نبات سفت و محکم
- نمک بلوری
شغب
- شغب
- برانگیختن فتنه و فساد
مصروعی
- مصروع
- کسی که گرفتار بیماری صرع باشد
- برزمین افکنده شده
کوثرش
- کوثر
- به معنی (خیر) فراوان است.
- معنای خاص آن حوض کوثر است که نهر یا چشمه ای در بهشت است که چشمه های دیگر از آن نشات می گیرند.
- نام سوره یکصدوهشتم قرآن کریم است که دارای سه آیه بوده و در مکه نازل گردیده است.
حور
- حور
- زن سیاه چشم سپید اندام. زن زیبارو
شب چراغی
- گوهر شب چراغ
- گوهری که در شب چون چراغ درخشد
تیز
- تیز
- تند و خشم آگین