کاربردهای پری
-
شبی دیو خود را پری چهره ساخت
در آغوش این مرد و بر وی بتاخت
-
من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش
ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت
-
دانمت آستین چرا پیش جمال می بری
رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری
-
روی اگر چند پری چهره و زیبا باشد
نتوان دید در آیینه که نورانی نیست
-
بدو گفت خسرو نژاد تو چیست
که چهرت همانند چهر پریست
-
بس آدمی که دیو به زشتی غلام اوست
ور صورتش نماید زیباتر از پری
-
پری پیکر نگار پرنیان پوش
بت سنگین دل سیمین بنا گوش
-
هر کس به جهان خرمیی پیش گرفتند
ما را غمت ای ماه پری چهره تمامست
-
دیوانه می کند دل صاحب تمیز را
هر گه که التفات پری وار می کند
-
دهد نطفه را صورتی چون پری
که کرده ست بر آب صورتگری
-
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
-
نشنود نغمه پری را آدمی
کو بود ز اسرار پریان اعجمی
-
گر چه هم نغمه پری زین عالمست
نغمه دل برتر از هر دو دمست
-
که پری و آدمی زندانیند
هر دو در زندان این نادانیند
-
نشانی زان پری تا در خیالست
نیاید هرگز این دیوانه با هوش
-
عذر سعدی ننهد هر که تو را نشناسد
حال دیوانه نداند که ندیدست پری
-
پری و پلنگ انجمن کرد و شیر
ز درندگان گرگ و ببر دلیر