-
-
بخت آیینه ندارم که در او می نگری
خاک بازار نیرزم که بر او می گذری
-
بخت و اقبالم به اندازهی آینه هم نیست که به او نگاه میکنی ولی به ما نظری نمیکنی. حتی به اندازهی خاک کف بازار هم ارزش ندارم که از روی آن گذر میکنی ولی بر ما قدم نمیگذاری
-
-
-
من چنان عاشق رویت که ز خود بی خبرم
تو چنان فتنه خویشی که ز ما بی خبری
-
من آنقدر عاشق روی تو شدهام که از خود آگاهی ندارم. تو آنقدر مفتون خودت هستی که هیچ از ما آگاه نیستی
-
-
-
به چه ماننده کنم در همه آفاق تو را
کان چه در وهم من آید تو از آن خوبتری
-
تو را با چه چیزی در دنیا مقایسه کنم که تو حتی از هر چه که در خیال من هم میآید، زیباتری
-
-
-
برقع از پیش چنین روی نشاید برداشت
که به هر گوشه چشمی دل خلقی ببری
-
برداشتن روبند از چنین چهرهای مناسب نیست چرا که با هر گوشهی چشمت، دل جمعی را میبری
-
-
-
دیده ای را که به دیدار تو دل می نرود
هیچ علت نتوان گفت بجز بی بصری
-
اگر چشمی تو را ببیند و عاشق نشود، تنها دلیلش این است که، بصیرت و بینایی ندارد.
-
-
-
گفتم از دست غمت سر به جهان دربنهم
نتوانم که به هر جا بروم در نظری
-
گفتم که برای رهایی از غم عشق تو به دنیاگردی رو بیاورم؛ نمیتوانم چنین کنم چرا که به هر جا که بروم، باز هم جلوی چشمانم هستی
-
-
-
به فلک می رود آه سحر از سینه ما
تو همی برنکنی دیده ز خواب سحری
-
آه سحرگاهی از سینهی ما به آسمان میرود ولی تو چشم از خواب سحرگاهی باز نمیکنی
-
-
-
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست
تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری
-
آنان که در خواب هستند، از سختی شب زندهداران خبر ندارند. تا وقتی که دچار غمی نشوی، غمخوار مردم نخواهی شد.
-
-
-
هر چه در وصف تو گویند به نیکویی هست
عیبت آنست که هر روز به طبعی دگری
-
هر چه که در وصف تو گفته میشود، همه ذکر خوبی تو است. تنها عیبت این است که هر روز مَنِشی تازه داری
-
-
-
گر تو از پرده برون آیی و رخ بنمایی
پرده بر کار همه پرده نشینان بدری
-
اگر تو از پس پرده بیرون بیایی و چهرهات را نمایان کنی، همهی کسانی را که در پشت پرده پنهان شدهاند، رسوا خواهی کرد.
-
-
-
عذر سعدی ننهد هر که تو را نشناسد
حال دیوانه نداند که ندیدست پری
-
کسی که تو را نشناخته است، سعدی را معذور نمیدارد (عذر سعدی را نمیپذیرد). کسی که پری را ندیده است، نمیتواند حال دیوانه را درک کند (قدیمیان معتقد بودند دلیل دیوانه شدن آدمیان این بوده که نقش پری را دیدهاند)
-
بخت آیینه ندارم که در او می نگری
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/بخت-آیینه-ندارم-که-در-او-می-نگری
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
دانلود متن شعر زیبای سعدی
از میان تصاویر زیر، عکس نوشتهی این شعر را انتخاب نمایید:
فتنه
- فتنه
- آشوب، ستیزه، عذاب و رنج، شگفتی
فلک
- فلک
- آسمان، سپهر، گردون
- فلکه ، چوبی که در وسط آن ریسمان کوتاهی بسته شده بود که پای مجرم را در آن می بستند و می زدند.
پرده
- پرده
- پوشش، حجاب، مانع و حایلی که مانع دیدن میشود
- حجله، حرمسرا
- نوا، گاه موسیقی
پری
- پری
- موجود متوهم صاحب پر که اصلش از آتش است و بچشم نیاید وغالباً نیکوکار است بعکس دیو که بدکار باشد. فرشته ،ضد دیو. قالباً به صورت زنی بسیار زیبا تصور شده است.