-
آن شنیدستی که در عهد عمر
بود چنگی مطربی با کر و فر
-
بلبل از آواز او بی خود شدی
یک طرب ز آواز خوبش صد شدی
-
مجلس و مجمع دمش آراستی
وز نوای او قیامت خاستی
-
همچو اسرافیل کآوازش بفن
مردگان را جان در آرد در بدن
-
یا رسیلی بود اسرافیل را
کز سماعش پر برستی فیل را
-
سازد اسرافیل روزی ناله را
جان دهد پوسیده صدساله را
-
انبیا را در درون هم نغمه هاست
طالبان را زان حیات بی بهاست
-
نشنود آن نغمه ها را گوش حس
کز ستمها گوش حس باشد نجس
-
نشنود نغمه پری را آدمی
کو بود ز اسرار پریان اعجمی
-
گر چه هم نغمه پری زین عالمست
نغمه دل برتر از هر دو دمست
-
که پری و آدمی زندانیند
هر دو در زندان این نادانیند
-
-
معشر الجن سوره رحمان بخوان
تستطیعوا تنفذوا را باز دان
-
اشاره به آیه 33 سوره الرحمن با این مضمون: «ای گروه جنّ و انس، اگر میتوانید از اطراف آسمانها و زمین (و از قبضه قدرت الهی) بیرون شوید، بیرون شوید (ولی این خیال محالی است زیرا) هرگز خارج از ملک و سلطنت خدا نتوانید شد.»
-
-
نغمه های اندرون اولیا
اولا گوید که ای اجزای لا
-
هین ز لای نفی سرها بر زنید
این خیال و وهم یکسو افکنید
-
ای همه پوسیده در کون و فساد
جان باقیتان نرویید و نزاد
-
گر بگویم شمه ای زان نغمه ها
جانها سر بر زنند از دخمه ها
-
گوش را نزدیک کن کان دور نیست
لیک نقل آن به تو دستور نیست
-
هین که اسرافیل وقتند اولیا
مرده را زیشان حیاتست و نما
-
جان هر یک مرده ای از گور تن
بر جهد ز آوازشان اندر کفن
-
گوید این آواز ز آواها جداست
زنده کردن کار آواز خداست
-
ما بمردیم و بکلی کاستیم
بانگ حق آمد همه بر خاستیم
-
بانگ حق اندر حجاب و بی حجاب
آن دهد کو داد مریم را ز جیب
-
ای فناتان نیست کرده زیر پوست
باز گردید از عدم ز آواز دوست
-
مطلق آن آواز خود از شه بود
گرچه از حلقوم عبدالله بود
-
گفته او را من زبان و چشم تو
من حواس و من رضا و خشم تو
-
رو که بی یسمع و بی یبصر توی
سر توی چه جای صاحب سر توی
-
چون شدی من کان لله از وله
من ترا باشم که کان الله له
-
گه توی گویم ترا گاهی منم
هر چه گویم آفتاب روشنم
-
هر کجا تابم ز مشکات دمی
حل شد آنجا مشکلات عالمی
-
ظلمتی را کآفتابش بر نداشت
از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت
-
آدمی را او بخویش اسما نمود
دیگران را ز آدم اسما می گشود
-
خواه ز آدم گیر نورش خواه ازو
خواه از خم گیر می خواه از کدو
-
کین کدو با خنب پیوستست سخت
نی چو تو شاد آن کدوی نیکبخت
-
گفت طوبی من رآنی مصطفی
والذی یبصر لمن وجهی رای
-
چون چراغی نور شمعی را کشید
هر که دید آن را یقین آن شمع دید
-
همچنین تا صد چراغ ار نقل شد
دیدن آخر لقای اصل شد
-
خواه از نور پسین بستان تو آن
هیچ فرقی نیست خواه از شمع جان
-
خواه بین نور از چراغ آخرین
خواه بین نورش ز شمع غابرین
مولانا
https://www.sherfarsi.ir/molavi/داستان-پیر-چنگی-کی-در-عهد-عمر-رضی-الله-عنه-از-بهر-خدا-روز-بی-نوای
مطربی
- مطرب
- آوازخوان ، نوازنده
- رقاص
چنگی
- چنگ
- از سازهای زهی باستانی ایران. در زمانهای قدیم، به جای سیمهای فلزی، از تارهای ابریشم بافته شده، برای ایجاد صدا، استفاده میشده است.
بلبل
- عندلیب
- هزاردستان
- بلبل
- مرغ چمن
- مرغ سحر
- هزار
- پرنده ایست جزو راسته ٔ گنجشکان متعلق به دسته ٔ دندانی نوکان که قدش تقریباً به اندازه ٔ گنجشک است و رنگش در پشت خاکستری متمایل به قرمز و در زیر شکم متمایل به زرد است . نوکش ظریف و تیز است . این پرنده حشره خوار است و آوازی دلکش دارد
طرب
- طرب
- شادمانی
دمش -دمست-دم
- دم
- نفس
- گرما
- آه
- لحظه، هنگام
اسرافیل
- اسرافیل
- اسرافین
- فرشته صور
- یکی از فرشتگان مقرب مأمور دمیدن روح به اجسام و نفخ صور در روز رستاخیز، او قبل از همه ٔ فرشتگان به آدم سجده کرد.
- نام فرشته ای است که در قیامت دوبار صور خواهد دمید. در دمیدن اول همه ٔ مخلوق مرده و نیست خواهند شد و در دمیدن بار دیگر همه ٔ مردگان زنده خواهند شد.
سماعش
- سماع
- شنیدن
- آواز، سرود
- وجد و سرور و شادی و پایکوبی صوفیانه
رسیلی
- رَسیل
- همآواز
- همصدا، همنوا
- دمساز، موافق
- فرستاده شده
پری
- پری
- موجود متوهم صاحب پر که اصلش از آتش است و بچشم نیاید وغالباً نیکوکار است بعکس دیو که بدکار باشد. فرشته ،ضد دیو. قالباً به صورت زنی بسیار زیبا تصور شده است.
اعجمی
- اعجمی
- گنگ، لال
- ناتوان از سخن گفتن بزبانی بیگانه نسبت به زبان موضوعی
- غیر عرب، ایرانی، فارسی
- ناوارد
- کسی که تجاهل کند
- نادان و غیر فصیح
معشر
- معشر
- گروه
جیب
- جیب
- یقه، گریبان
مشکات
- مشکات
- جایی که در آن چراغ بگذارند.
چاشت
- چاشت
- اول صبح
- غذایی که به هنگام چاشت خورند.
خنب
- خُنْبْ
- ظرف شراب
طوبی
- طوبی
- نام درختی است در بهشت
- خیر و خوشی و سعادت
- بهشت
غابرین
- غابرین
- گذشتگان