کاربردهای دم
-
گر بیائی در جوار ما دمی
بینی از اندیشه خالی عالمی
-
شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
-
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتیم
-
شنیدم که خسرو به شیرویه گفت
در آن دم که چشمش زدیدن بخفت
-
شنیدم که شاپور دم در کشید
چو خسرو به رسمش قلم درکشید
-
قدم باید اندر طریقت نه دم
که اصلی ندارد دم بی قدم
-
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
-
دود از آتش می رود خون از قتیل
سعدی این دم هم ز جایی می زند
-
با دم طاوس کم زاغ گیر
با دم بلبل طرف باغ گیر
-
دمادم شراب الم در کشند
وگر تلخ بینند دم در کشند
-
دمی نرگس از خواب نوشین بشوی
چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی
-
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
-
مجلس و مجمع دمش آراستی
وز نوای او قیامت خاستی
-
گر چه هم نغمه پری زین عالمست
نغمه دل برتر از هر دو دمست
-
ظلمتی را کآفتابش بر نداشت
از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت
-
در آن دم که پژمرد و بیمار گشت
یکی ابر خرد از سرش میگذشت
-
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
-
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوست
-
یاد دارم که با کاروانی همه شب رفته بودم و سحرگاه بر کنار بیشه ای خفته شوریده ای همراه ما بود نعره بزد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت
-
بر بند حنوطم از گل زرد
کافور فشانم از دم سرد