-
در اخبار شاهان پیشینه هست
که چون تکله بر تخت زنگی نشست
-
به دورانش از کس نیازرد کس
سبق برد اگر خود همین بود و بس
-
چنین گفت یک ره به صاحبدلی
که عمرم بسر رفت بی حاصلی
-
بخواهم به کنج عبادت نشست
که دریابم این پنج روزی که هست
-
چو می بگذرد ملک و جاه و سریر
نبرد از جهان دولت الا فقیر
-
چو بشنید دانای روشن نفس
بتندی برآشفت کای تکله بس
-
طریقت بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
-
تو بر تخت سلطانی خویش باش
به اخلاق پاکیزه درویش باش
-
بصدق و ارادت میان بسته دار
ز طامات و دعوی زبان بسته دار
-
قدم باید اندر طریقت نه دم
که اصلی ندارد دم بی قدم
-
بزرگان که نقد صفا داشتند
چنین خرقه زیر قبا داشتند
حکایت اتابک تکله
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/حکایت-اتابک-تکله
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(5500 تومان)
صاحبدلی
- صاحبدل
- دارای قریحه هنری و حساس
- اهل دل، عارف
سریر
- سریر
- تخت پادشاهی
دلق
- دلق
- خرقه، جامه درویشان
طریقت
- طریقت
- روش، سیرت
- مسلک
- سیرت اهل سلوک
طامات
- طامات
- گفتار بیهوده، سخنان پرت و پلا، اراجیف. لاف و گزاف صوفیان در باب اظهار کشف و کرامات خود.
دم
- دم
- نفس
- گرما
- آه
- لحظه، هنگام
خرقه
- خِرقه
- لباسی که از وصله شدن تکه پارچههای گوناگون درست شده است. جامه مخصوص درویشان