-
-
گل سرخ روزی ز گرما فسرد
فروزنده خورشید رنگش ببرد
-
روزی گل سرخ در اثر گرما پژمرده شد و خورشید درخشان، رنگ و رویش را از او گرفت.
-
-
-
در آن دم که پژمرد و بیمار گشت
یکی ابر خرد از سرش میگذشت
-
در آن لحظهای که پژمرده و بیمار شده بود، یک ابر کوچک از بالای سرش عبور میکرد.
-
-
-
چو گل دید آن ابر را رهسپار
برآورد فریاد و شد بی قرار
-
هنگامی که گل سرخ آن ابر را دید که حرکت میکند، فریاد زد و از شادی بی صبر و قرار شد.
-
-
-
که ای روح بخشنده لختی درنگ
مرا برد بی آبی از چهر رنگ
-
که ای کسی که به ما روح و زندگی میبخشی! اندکی صبر کن! بی آبی رنگ از روی من برده است.
-
-
-
مرا بود دشمن فروزنده مهر
وگر نه چرا کاست رنگم ز چهر
-
خورشید تابان با من دشمن بود. وگرنه چرا رنگ و روی چهره ام را کم کرد؟
-
-
-
همه زیورم را بیکبار برد
بجورم ز دامان گلزار برد
-
همهی زیور و زینتم را یکباره برد. با نامهربانی مرا از دامن گلستان برد.
-
-
-
همان جامه ای را که دیروز دوخت
در آتش درافکند امروز و سوخت
-
همان لباسی که روز گذشته برایم دوخته بود، امروز در آتش انداخت و سوزاند.
-
-
-
چرا رشته هستیم را گسست
چرا ساقه ام را ز گلبن شکست
-
چرا زنجیر زندگیم را پاره کرد؟ چرا ساقهام را از بیخ بوتهی گلم شکست.
-
-
-
گسست و ندانست این رشته چیست
بکشت و نپرسید این کشته کیست
-
این زنجیر را پاره کرد بدون اینکه بداند این چه رشتهای است. به قتل رساند و نپرسید که چه کسی را کشته است.
-
-
-
جهان بود خوشبوی از بوی من
گلستان همه روشن از روی من
-
دنیا از بوی من خوشبو بود. گلزار از چهرهی من روشن و زیبا بود.
-
-
-
مرا دوش مهتاب بوئید و رفت
فرشته سحرگاه بوسید و رفت
-
دیشب مهتاب من را بو کرد و رفت. وقت سحر، فرشته من را بوسید و رفت.
-
-
-
صبا همچو طفلم در آغوش کرد
ز ژاله مرا گوهر گوش کرد
-
باد صبا مرا همچون نوزادی بغل کرد. گوشوارهای از شبنم در گوش من آویخت.
-
-
-
همان بلبل آن دوستدار عزیز
که بودش بدامان من خفت و خیز
-
بلبل، همان دوستدار مهربان من که در دامن من نشست و برخاست داشت
-
-
-
چو محبوب خود را سیه روز دید
ز گلشن بیکبارگی پا کشید
-
تا دید که معشوقش بدبخت شده است، ناگهان از گلزار رفت.
-
-
-
مرا بود دیهیم سرخی بسر
ز پیرایه صبح پاکیزه تر
-
تاج سرخ رنگی بر سر من بود که از زیور صبح تمیزتر بود.
-
-
-
بدینگونه چون تیره شد بخت من
ربودند آرایش تخت من
-
به این ترتیب، هنگامی که بخت و اقبالم سیاه شد و بیچاره شدم، زیور تخت من را دزدیدند
-
-
-
نمیسوختم گر ز گرما و رنج
نمیدادم ای دوست از دست گنج
-
ای دوست! اگر از گرما و ناراحتی نمیسوختم، دارایی خود را از دست نمیدادم
-
-
-
مرا روح بخش چمن بود نام
ندیده خوشی فرصتم شد تمام
-
من را به عنوان زندگی بخش و روح بخش چمن میشناختند. بدون اینکه خوشی زندگی را تجربه کنم، مهلتم تمام شد.
-
-
-
گرم پرتو و رنگ بر جای بود
مرا چهره ای بس دلارای بود
-
اگر نور و رنگم سر جایش بود، چهرهای بسیار دلپذیر داشتم.
-
-
-
چو تاجم عروسان بسر میزدند
چو پیرایه ام بر کمر میزدند
-
من را عروسان همچون تاج بر سر میگذاشتند. من را همچون زیور به کمرشان میبستند.
-
-
-
بیکباره از دوستداران من
زمانه تهی کرد این انجمن
-
ناگهان زمان این جمع را از دوستدارانم خالی کرد.
-
-
-
ازان راهم امروز کس دوست نیست
که کاهیده شد مغز و جز پوست نیست
-
به این دلیل امروز کسی دوست من نیست که درونم لاغر و ناتوان شد و چیزی جز پوست برایم باقی نمانده است.
-
-
-
چو برتافت روی از تو چرخ دنی
همه دوستیها شود دشمنی
-
هنگامی که زمانهی بدکار از تو روی برگرداند، همه دوستیها به دشمنی تبدیل میشود.
-
-
-
توانا توئی قطره ای جود کن
مرا نیز شاداب و خشنود کن
-
تو توانا هستی. قطره آبی به من ببخش. من را هم شاداب و خوشحال کن.
-
-
-
که تا بار دیگر جوانی کنم
ز غم وارهم شادمانی کنم
-
تا باز هم جوانی کنم. از غم و غصه رها شوم و خوشحالی کنم.
-
-
-
بدو گفت ابر ای خداوند ناز
بکن کوته این داستان دراز
-
ابر به او گفت: ای خدای ناز! این قصهی طولانی را خلاصه کن
-
-
-
همین لحظه باز آیم از مرغزار
نثارت کنم لؤلؤ شاهوار
-
همین الان از سبزه زار برمیگردم و قطرات باران را که همچون مروارید شاهوار هستند به تو تقدیم میکنم.
-
-
-
گر این یک نفس را شکیبا شوی
دگر باره شاداب و زیبا شوی
-
اگر بتوانی این یک لحظه را هم طاقت بیاوری، بار دیگر زیبا و شاداب و خرم خواهی شد.
-
-
-
دهم گوشوارت ز در خوشاب
روان سازم از هر طرف جوی آب
-
گوشوارهای از مروارید تازه به تو خواهم داد. از هر سو جوی آب جاری خواهم کرد.
-
-
-
بگیرد خوشی جای پژمردگی
نه اندیشه ماند نه افسردگی
-
خوشی جای پژمردگی را خواهد گرفت. نه فکر و خیال باقی میماند و نه افسردگی
-
-
-
کنم خاطرت را ز تشویش پاک
فرو شویم از چهر زیبات خاک
-
نگرانی را از اندیشهات میبرم. گرد و خاک را از چهرهی زیبایت میشویم.
-
-
-
ز من هر نمی چشمه زندگی است
سیاهیم بهر فروزندگی است
-
هم نم آب من، چشمهی زندگی بخش است. سیاهیم به خاطر روشنی بخشی است.
-
-
-
نشاط جوانی ز سر بخشمت
صفا و فروغ دگر بخشمت
-
از نو به تو شادابی جوانی را خواهم بخشید. صفا و درخشندگی دیگری به تو خواهم داد.
-
-
-
شود بلبل آگاه زین داستان
دگر ره نهد سر بر این آستان
-
بلبل از این قصه با خبر میشود و بار دیگر سرش را بر آستان تو خواهد گذاشت.
-
-
-
در اقلیم خود باز شاهی کنی
بجلوه گری هر چه خواهی کنی
-
بار دیگر در سرزمین خود پادشاهی خواهی کرد. با جلوهگری هر کاری که خواستی، انجام خواهی داد.
-
-
-
بدین گونه چون داد پند و نوید
شد از صفحه بوستان ناپدید
-
به این ترتیب، پس از اینکه ابر نصیحت و مژده و امیدواری داد، از صحنهی بوستان ناپدید شد
-
-
-
همی تافت بر گل خور تابناک
نشانیدش آخر بدامان خاک
-
خورشید درخشان بر گل میتابید و آخر سر او را به دامان خاک انداخت.
-
-
-
سیه گشت آن چهره از آفتاب
نه شبنم رسید و نه یک قطره آب
-
آن چهره در اثر تابش آفتاب سیاه شد و نه شبنمی به او رسید و نه یک قطرهی آب.
-
-
-
چنانش سر و ساق در هم فشرد
که یکباره بشکست و افتاد و مرد
-
آن چنان سر و ساقهاش را در هم فشرد که ناگهان شکست و افتاد و مرد.
-
-
-
ز رخساره اش رونق و رنگ رفت
بگیتی بخندید و دلتنگ رفت
-
از چهرهاش شادابی و رنگ و آب رفت، به روزگار خندید و با ناراحتی رفت.
-
-
-
ره و رسم گردون دل آزردنست
شکفته شدن بهر پژمردنست
-
راه و روش زمانه، ناراحت کردن است. شکفته شدن برای پژمرده شدن، رخ میدهد.
-
-
-
چو باز آمد آن ابر گوهرفشان
ازان گمشده جست نام و نشان
-
هنگامی که آن ابری که جواهر میریخت بازگشت، سراغ آن گمشده را گرفت.
-
-
-
شکسته گلی دید بی رنگ و بوی
همه انتظار و همه آرزوی
-
گلی شکسته و بی رنگ و بو دید که تمام، انتظار و آرزو بود.
-
-
-
همی شست رویش بروشن سرشک
چه دارو دهد مردگان را پزشک
-
با اشک زلال چهرهاش را شست. اما پزشک چه دارویی میتواند به مردگان بدهد؟ (پزشک نمیتواند مردگان را شفا دهد)
-
-
-
بسی ریخت در کام آن تشنه آب
بسی قصه گفت و نیامد جواب
-
در دهان آن تشنه لب آب زیادی ریخت. زیاد سخن گفت ولی گل پاسخی نداد.
-
-
-
نخندید زان گریه زار زار
نیاویخت از گوش آن گوشوار
-
از گریهی زار زار ابر، نخندید. آن گوشواره را از گوشش آویزان نکرد.
-
-
-
ننوشید یک قطره زان آب پاک
نگشت آن تن سوخته تابناک
-
یک قطره از آن آب پاک نخورد. آن تن سوخته، درخشان نشد.
-
-
-
ز امیدها جز خیالی نماند
ز اندیشه ها جز ملالی نماند
-
جز خیال، چیزی از امیدها باقی نماند. از اندیشهها بجز دلتنگی، چیزی باقی نماند.
-
-
-
چو اندر سبوی تو باقی است آب
بشکرانه از تشنگان رخ متاب
-
هنگامی که در کوزهی تو آب باقی مانده است، به شکرانهی این نعمت، از تشنگان روی برنگردان
-
-
-
بآزردگان مومیائی فرست
گه تیرگی روشنائی فرست
-
به دلتنگان مومیایی بفرست. هنگام تاریکی، روشنایی بفرست.
-
-
-
چو رنجور بینی دوائیش ده
چو بی توشه یابی نوائیش ده
-
هنگامی که رنجوری را دیدی، دارویی به او بده. هنگامی که کسی را دیدی که توشهای ندارد، خوراک و آذوقهای به او بده.
-
-
-
همیشه تو را توش این راه نیست
برو تا که تاریک و بیگاه نیست
-
تو همیشه دارای توشهای که با آن این راه را سپری کنی، نیستی. تا موقعی که هوا تاریک نشده و بد موقع نشده است، راه برو.
-
گل سرخ
پروین
https://www.sherfarsi.ir/parvin/سرخ
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(26000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(26000 تومان)

گل-گلی
- گل
-
-
-
-
- هرجا که گل به صورت مجزا به کار برده شود،(نام خاص آن ذکر نشود) منظور گل سرخ است.
خورشید
- مهر
-
- دوستی و محبت و نرمدلی
- خورشید
- نام ماه هفتم از سال شمسی
دم
- دم
- نفس
- گرما
- آه
- لحظه، هنگام
گلبن
- گلبن
- بوته گل سرخ
ژاله
- ژاله
- شبنم
- تگرگ - بخار آبی که در اثر شدت برودت هوا، یخ بسته و بر زمین فرود آمده است.
- باران
صبا
- صبا
- بادی است که از مابین مشرق و شمال وزد و باد برین هم همین است
بلبل
- عندلیب
- هزاردستان
- بلبل
- مرغ چمن
- مرغ سحر
- هزار
-
-
- پرنده ایست جزو راسته ٔ گنجشکان متعلق به دسته ٔ دندانی نوکان که قدش تقریباً به اندازه ٔ گنجشک است و رنگش در پشت خاکستری متمایل به قرمز و در زیر شکم متمایل به زرد است . نوکش ظریف و تیز است . این پرنده حشره خوار است و آوازی دلکش دارد
پیرایه
- پیرایه
- آرایش و زیور
بخت
- بخت
- بخش، سهم، قسمت
- دولت، اقبال، سعادت
- اختر، طالع
- اتفاق، شانس
زمانه
- زمانه
- روزگار
- عمر
- روز
- اجل، مرگ
- بخت× طالع
جود
- جود
- کرم، سخاوت، بخشندگی
فروغ
- فروغ
- روشنایی، نور
- شعله و شرار آتش
- رونق
خور
- خور
-
- خورشید
شبنم
- شبنم
- قطرات ریز آب که در شبهای مرطوب بر زمین میریزد و روی برگ گیاهان و گلها مینشیند.
خیالی
- خیال
- وهم، پندار
- صورتی که در خواب دیده شود و یا در بیداری تخیل کرده شود.
- توهم
- در تصوف: اصل و ریشه هستی
- تصویر درون آینه
- عالم مثال و آن برزخ است میان عالم ارواح و اجسام