-
-
یاد دارم که با کاروانی همه شب رفته بودم و سحرگاه بر کنار بیشه ای خفته شوریده ای همراه ما بود نعره بزد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت
-
یادم میآید که تمام مدت شب با کاروانی در راه بودم و سحر، در کنار بیشهای خوابیدیم. سرگشتهای همراه ما بود. فریاد زد و به سمت بیابان رفت و یک لحظه هم آرام نشد.
-
-
-
چون روز شد گفتم این چه حالت بود گفت بلبلان را دیدم که بنالش درآمده بودند از درخت و کبکان از کوه و غوکان از آب و بهایم از بیشه اندیشه کردم که مروت نباشد همه در تسبیح و من بغفلت خفته
-
هنگامی که روز شد، به او گفتم: این چه حالی بود؟ پاسخ داد: دیدم که بلبلان از درخت ناله و فریاد میکردند وکبکها از کوه فریاد برآورده بودند و غورباقهها از آب و چهارپایان از بیشه فریاد میزدند. به خود فکر کردم که رسم جوانمردی نیست که همه در حال یاد کردن از خداوند باشند ولی من در حالت بیخبری خوابیده باشم
-
-
-
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
-
دیشب پرندهای نزدیک صبح ناله سر میداد و عقل و صبر و طاقت و هوشم را برد
-
-
-
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید بگوش
-
گویی صدای من به گوش یکی از دوستان مخلصم رسید
-
-
-
گفت باور نداشتم که ترا
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
-
به من گفت: فکر نمیکردم که آواز یک پرنده بتواند تو را اینچنین از خود بی خود کند
-
-
-
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح خوان و من خاموش
-
پاسخ داد که این رسم انسانیت نیست که مرغ در حال یاد خداوند باشد ولی من ساکت باشم
-
در اخلاق درویشان حکایت بیست و ششم
سعدی
https://www.sherfarsi.ir/sadi/در-اخلاق-درویشان-حکایت-بیست-و-ششم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(3000 تومان)
نفس
- دم
- نفس
- گرما
- آه
- لحظه، هنگام
شوریده
- شوریده
- آشفته
- عاشق
- دیوانه
بلبلان
- عندلیب
- هزاردستان
- بلبل
- مرغ چمن
- مرغ سحر
- هزار
- پرنده ایست جزو راسته ٔ گنجشکان متعلق به دسته ٔ دندانی نوکان که قدش تقریباً به اندازه ٔ گنجشک است و رنگش در پشت خاکستری متمایل به قرمز و در زیر شکم متمایل به زرد است . نوکش ظریف و تیز است . این پرنده حشره خوار است و آوازی دلکش دارد
غوکان
- غوک
- غورباقه
دوش
- دوش
- دیشب
مخلص
- مُخلِص
- خالص و بیریا
مدهوش
- مدهوش
- سرگشته، حیران، شیدا
تسبیح
- تسبیح
- خدای را به پاکی یاد کردن