لعبت

لعبت
بازیچه، عروسک
معشوق، بت، دلبر
1

کاربردهای لعبت

  • غلام قامت آن لعبتم که بر قد او

    بریده اند لطافت چو جامه بر بدنش

  • کمترین لعبت او جان تست

    این چگونه و چون جان کی شد درست

  • در اندیشه که لعبت باز گردون

    چه بازی آردش زان پرده بیرون

  • جهان ناگه شبیخون سازیی کرد

    پس آن پرده لعبت بازیی کرد

  • لعبت شیرین اگر ترش ننشیند

    مدعیانش طمع کنند به حلوا

  • همشیره جادوان بابل

    همسایه لعبتان کشمیر

  • کس نماند که به دیدار تو واله نشود

    چون تو لعبت ز پس پرده پدیدار آیی